نقش سیاست های حاکمیت در ایجاد تنش و ازدیاد ناامیدی در بین جوانان/پیمان یاریان
در ایران بحران زده امروز، مردم در بلاتکلیفی مرگ آوری روزگار می گذرانند. زندگی ها مدت های مدیدی است، دست خوش انقلابی شده که با نام مستضعفان سربرآورد و پس از چهل سال نه تنها از شمار مستضعفین نکاست، بلکه به وسعت ایران گسترشی ناامید کننده، به دنبال داشته است. جدای از آن، ایران با انواع بحران ها دست به گریبان است. بحران زیست محیطی، تورم، اعتیاد، کودکان کار، کمبود آب، افسردگی، زنان خیابانی، تحریم های بین المللی، فرار مغزها، بیکاری و از همه مهم تر خطر جنگ، که بیخ گوش کشور است، از جمله بحران های موجود هستند. هر کدام از این بحران ها به تنهایی می تواند زنگ خطر را به صدا درآورد، اما گویا حاکمیت فعلی ایران، نه تنها در پی یافتن راه حلی نیست، بلکه خود بنا به عمل کرد چهل ساله اش، عامل تشدید بحران است. هنگامی که نیروهای پنهان و آشکار حکومت و نیز نیروی انتظامی، بسیج، خودسر و یا آتش به اختیار، شدیدتر از گذشته با زنان بی حجاب، جوانانی که در پی اندک تفریحی هستند و هنرمندان، به ویژه هنرمندان عرصه موسیقی برخورد می کنند، خود عاملی بزرگ برای ایجاد ناامیدی در بین جوانان جامعه است، که با موانعی روبه رو می شوند تا شادی و تفریح و سرگرمی نداشته و در کلافی سردرگم به سر ببرند. بغرنجی این مسایل تا حدی است که بازتاب اخبار بگیر و ببندها و لغو کنسرت ها بیشتر از هر چیز دیگر بر سلامت روان افراد جامعه، تاثیرات منفی در حد تخریب شخصیت را به دنبال داشته است. زیرا حفظ شخصیت امری آشکار در دنیای پیچیده امروزی است. حاکمان با این روشِ تضاد اخلاقی و چندگانگی، ریشه های ترسی پنهان را در اندرونی ترین روان افراد یک جامعه، ایجاد کرده اند.
بر این منوال مردم روز به روز در هاله ای از تضادها گرفتار آمده اند. عدم هم آوایی افراد جامعه با معیارهای قرون وسطی حاکمیت، باعث تشدید اختلاف بین مردم با اربابانی شده که به نام دین، زمام امور کشور را دو قبضه در اختیار گرفته اند. جنگی نابرابر از همان ابتدای انقلاب 57 آغاز شده و نیروی قشر جوان که می بایست در راه توسعه و پیشرفت جامعه گام بردارد، صرف مبارزه با سرکوبگرِ غارتگر درون و برون خود شده است. جوانان به دنبال امیدی هستند، که در اجتماع به یغما رفته است. نحوه فکر حاکمان با طرز زندگی مردم و به ویژه جوانان بسیار متفاوت است. مردم در هر شغل و کاری که باشند، مجبور به رعایت مسایلی تحمیلی از جانب حاکمیت هستند، که در کُنه فکریشان باور به آن ندارند. اگر هم داشته باشند بسیاری از جوانان امروز آن را مساله ای شخصی می دانند و پاره ای از آن ها همواره کوشیده اند، تا از تحمیل کردن آن بر دیگران اجتناب کنند. بر این اساس با نگاهی کوتاه به توییتر و دیگر شبکه های مجازی درخواهیم یافت، که مردم در صدد فرصتی مناسب جهت بروز اعتراض های خود هستند. در این اعتراض ها آن ها به درستی اصل نظام را نشانه رفته اند. و به همین دلیل حاکمیت هم بیکار ننشسته و دایره آزادی، رفاه و امنیت را تنگ تر کرده است، تا که شاید به زعم خویش، زهر چشمی از مردم گرفته باشد. از این رو حاکمیت فعلی به دلیل عدم توانایی و شناخت ایرانِ تو در تو، زبانی به جز زبان زور و تهدید نمی شناسد. امروز جوانان ایران تلخ ترین دوران زندگی خود را در جامعه ای تجربه می کنند که آینده ای روشن در پیش روی خود نمی بینند. نشاط جوانی جایش را به انواع استرس ها داده و جوانان با انواع تهدیدهای پنهان و آشکار در سرزمینی به مثابه میدانی پر از مین، ایدز، انواع اعتیاد و بیکاری، به وسعت ایران زندگی می کنند. این سخنان سیاه انگاری نیستند. بلکه واقعیاتی است دردآور که رنج دیرین را همچون دملی چرکین باز کرده است. کافی است که حتا به آماری که از سوی خود دولت ایران درباره اعتیاد، فساد و فحشا، خودکشی و پخش مواد مخدر در سطحی بسیار وسیع نگاه کنیم. آن گاه درخواهیم یافت، که گفتن از درد و زخم ناسور این مردم محنت زده، گزافه گویی و یا غلو و بزرگ نمایی مشکلات نیست. رخت بر بستن امید در این سرزمین پهناور از بی تدبیری سیاست ورزان نشات می گیرد. به عبارتی ساده انگارانه است اگر عمق بحران های مختلفی که بر گردن این نسل از مردم آویخته شده را جدای از عملکرد حاکمیت و مسوولان بدانیم. هویدایی عدم امید در جامعه چند میلیونی را باید در اتلاف انرژی، نبود امکانات جهت بروز استعدادها و انسداد آهنگ یک پارچگی در جامعه متکثر ایران سراغ باید گرفت. جامعه ای پویا خواهد بود که امکاناتی در خصوص گرد آمدن مردم را فراهم آورد، تا مشکل زدایی کنند. ولی حکومت جمهوری اسلامی سودای دیگری در ذهن می پروراند.
جوانان برای رسیدگی به خواسته هایشان در جامعه با انواع سنگ های ریز و درشتی که اغلب از ناحیه حکومت جلو پایشان قرار می گیرد، روبه رو بوده و هستند. مثلاً لغو مکرر کنسرت ها هر از گاهی شتابی عجیب می گیرد و هنرمندان و جوانان اگر پیگیر باشند و بخواهند دلیل این همه فشار را جویا شوند، با انواع بگیر و ببندها و تهدیدها مواجهه خواهند شد. آدمی به امید زنده است و مردم ایران به ویژه جوانان در پی به دست آوردن آن امیدی که در جامعه نیست و یا با موانع زیادی در خصوص رو نمودن آن هست، تکاپوهای پراکنده و غیر منسجم دارند. به عبارتی دارای آن انگیزش لازم و کافی نیستند و این برای رهایی از غیر متحرک بودن کافی نیست.
طیف بزرگی از حاکمیت که تابع روحانیون هستند، شور و شوق جوانان را در قالب هنر، موسیقی، رقص، فیلم و حق انتخاب پوشش گناه و مغایر با موازین اسلام دانسته که به سلب آزادی های آن ها می انجامد. این در حالی است که در سال های اخیر به کرات کاشف به عمل آمده که فرزندان بیشتر مسوولین و مدیران دولتی از جمله روحانیون، خارج از کشور، به ویژه در آمریکای جهان خوار زندگی می کنند و از انواع این تفریحات آزادانه بهره مند هستند.
با توجه به این که آمار دقیقی از خودکشی در ایران ارائه نمی شود، اما طبق آمار پزشکی قانونی ایران در سال 1397 در ازای هر 100هزار نفر 6 نفر خودکشی می کنند. اما به نظر کارشناسان مربوطه رقم آمار خودکشی در ایران، بیش از آن آماری است که دولت اعلام می کند. بیشترین آمار خودکشی در ایران بین جوانان 15 تا 30 ساله است. غم و اندوه مداومی که ناشی از عدم شادی و نبود آینده ای مطمئن در جامعه است. باید افزود که در ایران بیکاری طولانی مدت و شکاف طبقاتی، از دیگر عمده دلایل چشم پوشی از زندگی است.
اجتماع ایران چهل سال پیش حول محوری گرد آمد، که هیچ شناختی از آن نداشتند. بی شک امروزه، جوانان ایران نه اتوپیایی می اندیشند و نه آرمان خاصی را دنبال می کنند. ولی فقدان امید در لایه های زندگی آن ها کاملاً آشکار است. آن ها چون امیدی به تغییر وضع موجود ندارند، آینده را در پرده ای از ابهام می بینند. عدم سیاست درست در راس امور کشور ناامیدی را به حد اشباع خود رسانده است. اگر زمانی در بروز رخدادهایی چون کوی دانشگاه و یا جنبش سبز مردم به پا خاستند، زیرا امید وجود داشت. دلیلی بزرگ و مهم داشتند تا گرد آن جمع شوند و به وضعیت نامطلوب وقت اعتراض کنند. اما همین جوانان با سرکوب های مداوم که دی ماه 1396 آخرین امید آن ها به تغییر وضع موجود بود، به شدت سرکوب شد. خیزشی که نخبگان آن را قیام گرسنگان نام نهادند. ایشان اگر در بحران بیکاری، شرایط اسفناک محیط زیست و تحریم های لاعلاج و غیره، یک پارچه تحت عنوان قشر مظلوم جامعه اعتراض کردند، دیگر اقشار جامعه از جمله بخش بزرگی از نخبگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و دیگر فعالان، جنبش دی ماه 96 را مورد حمایت خود قرار ندادند.
پس از جنبش سبز ربنای شجریان نیز به کام حوادث تلخ فرو رفت. به صورتی که دولت روحانی نیز نتوانست برای پخش دوباره آن در صدا و سیمای حکومتی کاری از پیش ببرد. مسوولان نظام یک بار برای همیشه حلال و حرام بودن موسیقی را در موضعی مشخص اعلام نمی کنند. ایران به ظاهر یک دولت دارد، اما در واقع این نظام با دولت در دولت های آشکار و پنهان چهار دهه را پشت سر گذاشته است. به عنوان نمونه لغو کنسرت ها، ماجرایی است که سوای هر رویداد تلخ دیگری باید به آن نگاه کرد. نهادهای گوناگونی با موسیقی سر سازگاری ندارند. امامان جمعه، شخص رهبر، نمایندگان رهبری در سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات و دیگر شخصیت های مطرح نظام، در لغو کنسرت ها مدت هاست که وارد گود زورآزمایی ویرانگری شده اند. به گفته کیهان کلهر«فرهنگ و هنر این سرزمین گروگان زورگیری و زورآزمایی جناح های سیاسی شده و باید از فعالیت هنری در ایران خودداری کرد». این همان بازی و فشار ویرانگری است که از جانب رژیم هم چون نوک تیز چاقویی برنده سلایق و نوع زندگی مردم را نشانه رفته و ریشه در همان بی اخلاقی محض حاکمیت دارد. علم الهدی در خصوص موسیقی گفته است: «برپایی کنسرت و نوازندگی عمومی و جمعی در هر نقطه ای از کشور اگر هنجار شکن باشد، نه تنها گناه است، بلکه توسعه و ترویج فسق و فجور است. اما در مشهد قطعا حرمت شکنی نسبت به امام رضا است»؛ این سخن بدین معنا است که خراسان زیر پوستی خودمختاری خویش را به نفع علم الهدی و آستان قدس رضوی در دست گرفته و نسبت به هر جای دیگر از ایران خودسرانه عمل می کند. برخی از کنسرت های مورد غضب حکومت، که از سوی شورای تامین در شهرستان ها، قوه قضاییه و اداره اماکن نیروی انتظامی در شرایطی لغو شده اند، که دارای مجوز بودند. این همان دولت در دولتی است که نه تنها در قبال مردم، بلکه از نظر سیاست خارجی نیز، ما با دولتی یک پارچه روبه رو نیستیم.
در چند سال اخیر بسیاری از خواننده های زیرزمینی بازداشت شده و به آن ها انواع توهین و افترا نیز بسته اند. دستگیری آنان همیشه با انواع اتهامات واهی روبه رو بوده است. بستن استودیوهای زیرزمینی توسط نهادهای انتظامی و امنیتی که مجوز قوه قضاییه را همیشه در دست دارند، این هنرمندان را با مضامین غیر اسلامی و عدم رعایت شئونات اخلاقی و اجتماعی و نشر آن در شبکه های مجازی و کانال های خارج از کشور متهم و به بند کشیده شده اند و یا از فعالیت آن ها جلوگیری کرده است. در تمام این سال ها سرکوب خواسته های هنری و غیر هنری مردم و بگیر و ببندهای افسار گسیخته، نتوانسته مانع افزایش و گسترش موسیقی زیرزمینی در سراسر ایران شود. اما بی شک توانسته است که در بعد زایل کردن اخلاق اجتماعی، افزایش ناامیدی، اختلالات روانی، عدم اعتماد به نفس در بین جوانان و نیز گسترش خودسانسوری که تنه به درد تاریخی می زند، موفق از آب درآید. موفقیتی که به بحران اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری امروز سوق پیدا کرده است.
همه مشکلات امروز ایران را نمی شود به یک یا دو موضوع ربط داد. امتزاج فرهنگ و هنر در لایه های بافت جامعه، پویایی هنر را در هر ادواری پیش برده، ولی آن گونه نبوده که حاکمیت فعلی توانایی خفه کردنش را نداشته باشند. نو شدن یکی از نشانه های جامعه پویا است، اما تفکر دینی برخاسته از امیال تمامیت خواهیِ حاکمیت است، تمام عیار در برابر آن همواره قد علم کرده و کماکان به راه خویش ادامه می دهد، و نوجویی گناهی بس بزرگ محسوب می شود.
در جامعه ای که وضعیت اقتصادی نامطلوب در حد بحرانی بزرگ فرو رفته است، اشتغال زایی افسانه ای بیش نیست. بنا به گزارش مرکز آمار ایران؛ مردم در سال 1397 با تورم اقتصادی 30 درصدی و در سال 1398 با تورم در حدود 36 درصد زندگی می کنند. پس بی گمان جوانان قید ازدواج را زده اند و با مشاهده شکاف طبقاتی موجود روزنه ها برای شان کور می نماید، تا زورق امید را بر رودخانه اجتماعیِ پویا بیاندازند. طبق آمار موجود 43 درصد از فارغ التحصیلان دانشگاهی نسبت به کل بیکاران جامعه بیشتر بوده و در مقایسه با سال گذشته 4 درصد، افزایش داشته است. همچنین طبق گزارش مرکز آمار ایران، بیش از 3 میلیون و دویست هزار نفر بیکار مطلق در سراسر کشور وجود دارد. ولی کارشناسان آن را بیشتر از آمار اعلام شده توسط دولت ارزیابی می کنند. اما سهم زنان و مردان مشغول به کار، تفاوتی بسیار داشته به گونه ای که سهم زنان در اشتغال 19 درصد و سهم مردان 81 درصد است. همین آمار، شکاف و نابرابری در میان زنان و مردان که نشان از خط کشی طبقه حاکم بین زن و مرد است، گویای میزان درد و رنجی است که زنان به دلیل زن بودن بر شانه های خود احساس می کنند.
از دیگر مصادیق جلوگیری از شادی نشاط توسط مردم، علی الخصوص در قبال زنان؛ ممناعت از ورود زنان به استادیوم های ورزشی است. حاکمیت همواره با عنوان دلایلی چون عدم امنیت و نبود زیر ساخت های مربوطه و رعایت نکردن شئونات اسلامی، شرایطی فراهم کرده تا زنان نتوانند به ابتدایی ترین حق خود یعنی رفتن به استادیوم ورزشی دست یابند. وعده و وعیدهای حسن روحانی هم در این ارتباط در همان حد شعار و وعده های انتخاباتی باقی مانده و راه به جایی نبرده است. در خصوص ورود خانم ها به استادیوم ورزشی، کسی مسوولیت منع زنان را به عهده نمی گیرد و فدراسیون جهانی فوتبال تا شهریور ماه 1398 به فدراسیون فوتبال ایران وقت داده تا در این ارتباط وضعیت را مشخص کند. علاوه بر آن منع دوچرخه سواری زنان نیز یکی دیگر از تبعیض های آشکار است. شاید زنان برای حق از دست رفته خود از پای ننشسته باشند، اما بیشترین ضربه روانی و عاطفی را متحمل شده اند، که در پی داشتن ناامیدی را بر زنان که نیمی از مردم جامعه را تشکیل می دهند، به همراه داشته است.
با نظری اجمالی به خبرگزاری ها، ما با انبوهی از وعده های عملی نشده مسوولین در قبال زنان مواجه هستیم. از هر چهار زن تحصیل کرده یک نفر بیکار مطلق است. مشارکت اقتصادی زنان در ایران نزدیک به یک چهارم مردان است و نیز امسال (1398) اشتغال زنان در صنعت و کشاورزی به نحو چشم گیری کاهش داشته است. این در حالی است که ما در جامعه، با زنان خودسرپرست و یا سرپرست خانواده روبه رو هستیم. پس بنابراین زنان در آپارتایدی تلخ روزگار می گذرانند.
حجاب اجباری یکی دیگر از مسائلی است که امروز به بحرانی بزرگ تبدیل شده است. صدای اعتراض زنان در این چند سال اخیر نسبت به حجاب اجباری افزایش داشته است. جهانیان صدای معترضان زن ایرانی برای داشتن حق انتخاب پوشش را شنیدند، اما گویا حاکمان با پیاده کردن سیاست های غلط، گوشه چشمی هم به این اعتراض ها نیانداختند.
آمار زنان و مردان بیکار به روند رو به رشد اعتیاد در بین آن ها را با سرعتی مرگ آور در پی داشته و مسوولان چشم بر ازدیاد مواد مخدر در سطح جامعه، علی خصوص در میان جوانان و نوجوانان بسته اند، زیرا هیچ راه کاری تا به حال به حل این بحران ارائه نداده اند. جوانان بیشتر از دیگران پناه به مواد مخدر می برند. حتا اگر تا دیروز زنان کمتری پا به خطر اعتیاد می نهادند، امروز تعداد زنان معتاد، دست کمی از مردان ندارد. تاثیر انواع تبعیض ها و نبود فضای سرور و شادی و محیطی آلوده به انواع دردهای لاعلاج، تاثیری غم افزا در به دام افتادن جوانان و نوجوانان به مواد مخدر است. نبرد حاکمیت با هنرمندان، نبرد و تقابل با فرهنگ و هنر است. هنگامی که جوانان نتوانند در سرنوشت خود، نوع پوشش، حجاب، رفتن به کنسرت و استادیوم، سفر و هر آزادی دیگری حق انتخاب داشته باشند و دیگران برای آنان تعیین تکلیف کنند که چه بپوشند، چه بخورند و یا به کجا بروند یا نروند، بی گمان شور و نشاط از جامعه رخت برمی بندد و جای خود را به اعتیاد و نابسامانی و ناامیدی خواهد داد. تجسم جلوگیری از پرداختن به علایق شخصی که به گونه های مختلف در جمع نیز نمود پیدا می کند، عذاب آور است.
برچسب ها
پیمان یاریان خط صلح ماهنامه خط صلح ناامیدی جوانان نقش سیاست در سلامت روان