
صابر در بلوچستان؛ “سرزمین جنایت بدون مکافات” و “خدمت با چشمداشت”/ رضا علیجانی
ایران سرزمین “جنایت بدون مکافات” است و “خدمت با چشمداشت”. در مناطق محروم اما؛ این دو خصیصه با شدت بیش تری خود می نمایاند. درکردستان، بلوچستان و غیره مثال ها و نمونه های زیادی از این دو امر تراژیک را می توان نشان داد.
مناطق اقلیت نشین (اقلیت قومی و مذهبی؛ هم چون کرد و بلوچ و عرب، سنی و غیره) معمولاً تحت ستمی مضاعف اند؛ ستمی که بر همه ی مردم این سرزمین از سوی حاکمان و صاحبان زر و زور و تزویر رفته و می رود و ستمی خاص آن سرزمین، آن قوم و آن مذهب؛ به خاطر قومیت و مذهبشان و به خاطر دورافتادگی و پیرامونی بودنشان نسبت به مرکز کشور.
بخشی از این ستم دوگانه در برخورد شدیدتر و خشن تر با ناراضیان و معترضان به این وضع (ملی) و وضعیت (بومی) خود را نشان می دهد. معمولاً برخورد امنیتی و احکام قضایی درباره ی آن ها تندتر و سنگین تر است و در ماه های اخیر نیز تشدید شده است؛ اعدام بر اساس اعترافات زیر فشار و شکنجه.
اگر نام بلوچستان برایم در سالیان دور یادآور این ستم مضاعف بود، در سالیان اخیر نام رفیق شفیق، هدی صابر را به سرعت فرایادم می آورد و نبض احساس را می فشرد.
هدی می خواست هیچ جنایتی بی مکافات نماند. از این رو او به عنوان یک انسان مسئول و یک کنشگر آگاه و حساس و اهل درد؛ در قالب فعالان ملی-مذهبی به وظایف انسانی و ملی اش در مقابله با ستم و سرکوب و تبعیض برخاسته بود و نهایتاً جان را نیز بر این عهد و راه گذاشت. اما در مقابله با ستم، او تنها به ستم ستمگران نمی اندیشید بلکه بر ضعف ها و نقص های ستم دیدگان و مبارزان با ستم نیز تامل داشت. اهل نقد و جمع بندی؛ و مایه گذاری برای حل و بن بست شکنی بود.
او یک ضعف مبارزان را مرکزنشینی و مرکزبینی و عدم توجه به پیرامون می دید؛ همان گونه که اندیشیدن به آزادی بدون عدالت و توسعه؛ همان گونه که صرفاً اندیشیدن و حرف زدن، بدون عمل؛ همان گونه که تفرد بدون تشکل و تلاش جمعی و…
بر این اساس بود که او پا به سیستان و بلوچستان گذاشت، همان گونه که قبلاً به خوزستان و مسجد سلیمان رفته بود.
در بلوچستان اما او به توانمند سازی بستر بسیار مستعد محلی برای کارآفرینی (و نیز بانک پذیری؛ برای رفع و حل یک مانع بومی) پرداخت.
او توانمندسازی “انسان” را یک عامل بنیادی “تغییر” می پنداشت؛ “تغییر”ی که عمر و جان بر سر آن گذاشت. “تغییر”ی که بنیان “هستی” می دانست و “او” را رفیق اعلای این راه و همراه همه ی تلاشگران این مسیر می دید. و خود چنین بود و خود چنین کرد.
…و بدین ترتیب و از جمله، از این راه بود که او انسان های توانمند را در برابر ستم و تبعیض قرار می داد تا خود جنایت را بدون مکافات نگذارند. تنها از این طریق بود که او به مکافات جنایات می اندیشید و نه به نمایندگی از ستمدیدگان، پیشتازانه در مقابل جنایتکاران ایستادن و جنگیدن.
اما این سرزمین و به خصوص این مناطق، سرزمین “خدمت با چشمداشت” هم بوده و هست. روزی مولوی عبدالحمید به کسی گفته بود خیلی ها در توجه به بلوچستان چشمداشتشان رای دادن در انتخابات به آن هاست اما ملی- مذهبیها به ما بدون چشمداشت توجه دارند. هدی نمونه ی اعلای خدمت بدون چشمداشت بود.
او هم چون طالقانی بود که شاهحسینی از روزهای قهرش از تهران روایت میکند که خود را مدیون و بدهکار مردم میدانست نه طلبکار آن ها. شاهحسینی بارها می گفت که طالقانی در آن روزها به او گفته بود ما خیلی به مردم قول ها و وعده ها داده ایم؛ ما بدهکار مردمایم. هدی نیز چنین بود. به همین خاطر هر جا محل خدمتی می دید و تشخیص میداد، حاضر یراق بود و آماده؛ صف شکن و در خط اول. و در انتهای عمر پر بارش بلوچ ها و بلوچستان را یکی از این خطوط اصلی و صف های مقدم دید.
او هم در همه ی “انسان ها” و هم در همه ی “مناطق محروم” و هم در همه ی “بسترها” و “حوزه های نامکشوف”ی هم چون نهادهای خیریه و خدماتی بی سر و صدا و بی ادعا، “ظرفیت”هایی می دید که از چشم کلانگر دیگر روشنفکران و فعالان سیاسی دور می ماند.
او “منش”ی این گونه داشت و طبق آن زیست، هدی خدمتی بیچشمداشت، داشت. به اقلیت های قومی و مذهبی به عنوان صندوق رای نمی نگریست، همان گونه که سابقه ی سیاسی (چه در جبهه ها و چه در زندان ها) را سرمایه ی “تفرد” و تجارت شخصی نمی دانست و توجه به مذهب و اخلاق و “منش” را لقلقه ی زبان و دکانی برای اظهار فضل و خودنمایی نمی ساخت.
هدی در هیچ بستری جانماز آب نمیکشید تا کار دیگر کند؛ متاسفانه و تلخکامانه باید گفت این ها سکه های رایجی در عرصه ی سیاست و حوزه ی عمومی ایران، هم در میان حگومت گران و هم در میان مخالفان آن ها شده است؛ یک بیماری عمومی که همهمان را فراگرفته است و باید مستقلاً به کاوش و کنکاش درباره اش پرداخت.
هدی در طرحی که در زاهدان دنبال کرد خود نیز ارتقائ درونی یافت، با مشکلات پیرامونی به خصوص در حوزه ی معضلات فرهنگی و تبعیض جنسیتی مواجه شد که نگاه استراتژیک او را برای فعالان “مدار تغییر” (به تعبیر خود او) تعمیق میکرد: ما نیازمند نقد و جمعبندی مستمریم؛ ما نیازمند توانمندسازی خودیم؛ هزار راه نرفته و هزار کار بر زمین مانده و هزار بستر مستعد پیش روی ماست؛ و هزاران انسان چشم به راه که همراهان بزرگ کاروان پرتنوع و گسترده ی “تغییر”ند.

برچسب ها
ماهنامه شماره ۳۹