
قتل پزشک یاسوجی در آینهی ارزشهای محلی و قانون مدرن؛ در گفتگو با حسین ایمانی جاجرمی/ علی کلائی
پروندهی قتل یک پزشک در یاسوج، تشییع باشکوه متهم به قتل پس از اعدام در ملاعام، حضور یک واعظ محلی در آیین تشییع و در نهایت حضور نمایندهی مجلس در منزل متهم برای عرض تسلیت، افکار عمومی و ناظران را با پرسشهایی جدی دربارهی نسبت میان «قانون»، «فرهنگ» و «عدالت» مواجه کرده است. اینکه چگونه یک کنش مجرمانه در روایت محلی به عملی حیثیتی و حتی موجه بدل میشود، و چه عاملی سبب میشود ساختارهای رسمی عدالت در برابر نظامهای معنایی و هنجاری طایفهای دچار ناتوانی یا عقبنشینی شوند، پرسشهایی است که پاسخ به آنها نیازمند تاملی فراتر از ارجاع صرف به قانون است. همچنین این پرسش مطرح میشود که این سازوکار چگونه بازتولید میشود و چه پیامدهایی برای مشروعیت نهادهای رسمی به همراه دارد.
این رخداد بار دیگر نشان داد که شکاف میان منطق حقوقی مدرن و ارزشهای ریشهدار محلی، همچنان در برخی مناطق کشور فعال است و میتواند نهادهای رسمی را با چالش مشروعیت و اقناع اجتماعی روبهرو کند. از همین رو، ماهنامهی خط صلح در گفتگویی با «حسین ایمانی جاجرمی»، جامعهشناس و استاد دانشگاه، تلاش کرده است تا به بحث و بررسی این مسئله بپردازد. دکتر ایمانی، که ریاست موسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران را نیز بر عهده دارد، در این گفتگو با اتکا به مفاهیم و رویکردهای جامعهشناختی، به تحلیل علل و زمینههای اجتماعی وقوع چنین رخدادهایی پرداخته است؛ از نقش پیوندهای طایفهای و ضعف سازوکارهای میانجیگری سنتی گرفته تا کارکرد نظام قضایی و پیامدهای نادیده گرفتن تفاوتهای فرهنگی در سیاستگذاری عمومی.
در ادامه، مشروح گفتگوی خط صلح با دکتر حسین ایمانی جاجرمی را از نظر میگذرانید:
در پروندهی قتل پزشک یاسوجی، با کنشی مجرمانه مواجه بودیم که در بازنمایی اجتماعی، به کنشی حیثیتی و حتی عدالتخواهانه تبدیل شد. از منظر جامعهشناسی، این جابهجایی معنا چگونه رخ میدهد و چه شرایط اجتماعی آنرا ممکن میکند؟
ما در اینجا دو نظام را میبینیم. یکی نظام مدرن شهری که مرکزش تهران است و دیگری نظام سنتی عشایری در مناطق غربی کشور که همچنان حضور قدرتمندی دارد. مسائلی که در آنجا اتفاق افتاده، تضاد میان این دو نظام را نشان میدهد. یک تخلف پزشکی باید در سازمانهای تخصصی رسیدگی شود و مجازات هم، مرگ متخلف نیست. ولی در یک نظام حقوقی مبتنی بر عشیره و خون و پیوندهای نزدیک، آن پزشک نه بهعنوان یک انسان متخصص، بلکه بهعنوان یک قاتل ارزیابی میشود. بنابراین از اعضای آن ایل و طایفهای که مقتول به آن تعلق داشته، انتظار میرود که واکنشی نشان بدهد. این واکنش هم در واقع انتقامگیری است. من این مسئله را در این چارچوب میبینم. اقدامی که به قتل آن پزشک انجامید، نوعی انتقامگیری ایلی و طایفهای بوده و برای همین فرد قاتل بدل به یک قهرمان محلی شده است.
اینکه کنش یک قاتل –به تعبیر شما قهرمان محلی— به کنشی عدالتخواهانه تبدیل شده را چگونه میتوان ارزیابی و فهم کرد؟
من، این بحث عدالتخواهانه بودن را نمیدانم.
عدالتخواهانه هم نباشد، این فرد به تعبیر شما به قهرمان محلی تبدیل شده است.
خب مسئله همین حیثیتی شدن است. شما در اینجا دو نظام ارزشی و هنجاری میبینید. طبق نظام ارزشی و هنجاری مدرن، کار این فرد یک بزه و جرم بوده. او جرمی را مرتکب شده و طبق قوانین ایران هم به اعدام محکوم شده است. ولی طبق آن نظام ارزشی و هنجاری محلی خودشان، این فرد این عمل قهرمانانه را انجام داده و انتقام مرگ برادرش را گرفته و خودش هم گویی مرگ را با آغوش باز پذیرفته است. این مسئله و جمعیتی که در مراسم تشییع و تدفین این فرد و مراسمی که پس از آن برگزار شده حضور داشتند هم، نشانهای از اینکه فردی خلافکار به مجازات رسیده، نداشته است. حتی یکی از نمایندگان مجلس هم رفته و به آن خانواده تسلیت گفته است. این نشان میدهد که در آنجا نظام ارزشی و هنجاری مبتنی بر طایفه و ایل بسیار از نظام مدرن قدرتمندتر است. به نوعی که نمایندهی مجلس که بالاخره یک شخصیت حقوقی مدرن محسوب میشود، مجبور است که انتظارات هنجاری منطقه را رعایت کند.
پس از اعدام قاتل، شاهد برگزاری مراسمی گسترده و نمادین بودیم. این مسئله را چطور تحلیل میکنید؟ این مراسم دقیقاً چه کارکرد اجتماعی و نمادینی داشت؟
امیل دورکیم، تقسیمبندیای از جوامع «مکانیکی و ارگانیکی» دارد. فکر میکنم که این تقسیمبندی در اینجا خیلی بهکار ما بیاید. در جوامع مکانیکی و اجتماعات سنتی، شما با فرد سروکار ندارید. فرد مخلوق نظام و دنیای مدرن است که در آن فردیت افراد اهمیت پیدا میکند. بنابراین افراد هم مسئولیت حقوقی را میپذیرند. باز به قول دورکیم، نوع نظام حقوقی مدرن، نظامی ترمیمی است. یعنی سعی میشود که وجدان جمعی که به واسطهی خطا و یا لغزشی جریحهدار شده است، ترمیم شود. ولی در جوامع سنتی، فرد معنی نمیدهد. اقدام این قاتل در اینجا اقدام خود این فرد نیست، یک واکنش جمعی است. برای همین است که کسانی که در آنجا جمع شده و از این آدم تقدیر کردهاند، خود را در این مسئله سهیم میبینند. یعنی در اینجا شما با یک جمع، بهجای فرد طرف هستید. یعنی باید اینگونه به مسئله نگاه شود که این آدم، تنها یک فرد نیست بلکه بخشی از جمعی بزرگتر است که احساس میکرده باید انتقام بگیرد.
این جمع چرا احساس کرده که باید انتقام بگیرد؟ آنهم در شرایطی که سازوکار قضایی و روند مشخصی برای این پرونده وجود دارد. چرا این جمع احساس کرده که نیاز دارد خودش دست به کار شود و انتقام بگیرد و دست به کنشی حیثیتی بزند؟
ما باید اطلاعاتمان در خصوص این پرونده زیاد باشد. یعنی بدانیم که دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. چون در این قضایا شایعات و اطلاعات گمراهکننده هم وجود دارد. ولی بر اساس آنچه که میدانیم، این پزشک مقتول، محلی آن منطقه نبوده؛ یعنی غریبه حساب میشده. یک نکتهی مهم هم این است که متاسفانه نظام پزشکی ما، به ابعاد اجتماعی کار خود توجهی ندارد. یعنی به پزشکانی که به مناطق دیگر میفرستد، آموزش نمیدهد که وقتی شما به منطقهای که از نظر فرهنگی تفاوت دارد رفتید، باید مسائلی را لحاظ کنید. در واقع شما باید به اصطلاح یک سواد فرهنگی داشته باشید. ما در ایران انواع و اقسام فرهنگها را داریم. فرهنگ عربی، ترکمن، لری، بلوچی و فرهنگهای دیگری را در ایران داریم. شما با کشوری یکدست و کاملاً مدرنشده مواجه نیستید. من فکر میکنم که بخشی از این مسئله به خود نظام پزشکی برمیگردد که ابعاد اجتماعی کار خود را فراموش کرده است. نکتهی دیگر، اینکه گویی پزشک مقتول، قصور پزشکی داشته است، من نمیدانم که این امر اتفاق افتاده یا خیر. اما ظاهراً عمل آن پزشک در نهایت منجر به فوت یک بیمار در بیمارستان شده است. آن جامعهی محلی هم تنها یک فرد و یا یک خانواده نیست. یک طایفهای است که احساس میکند فردی از آن کشته شده و توجیهاتی هم که شده، احتمالاً برایشان مشروع نبوده. همین است که دست به انتقام زده شد و عمل قاتل، قهرمانانه و افتخارآمیز تلقی شد. این را باید در این چارچوب فهمید. این، مانند خیلی از قتلهای ناموسی است. در ایران موارد مشابه کم نداریم. فردی دختر و یا خواهرش را کشته و جامعهی محلی او را تمجید کرده است. این عمل در حالیکه از نظر حقوقی و قضایی مدرن، یک جنایت بوده و باید مجازات میشده، ولی در چارچوب سنتی خود، عملی حیثیتی و شرافتمندانه تلقی شده که فردی حیثیت و شرافتش را خانواده و طایفهاش را حفظ کرده است.
به بحث طایفه اشاره کردید. در یک بافت طایفهای (مانند بافتی که این رویداد در آن اتفاق افتاده)، نقش ریشسفیدان، بزرگان طایفه و چهرههای رسمی محلی در تثبیت یا مشروعیتبخشی به این روایت چه بود؟
فکر میکنم که اگر آن ریشسفیدان و معتمدان و سران ایل به همان شکل سنتی و مقتدر خود باقی میماندند، شاید واقعاً کار به اینجا نمیکشید. اینها معمولاً تلاش دارند تا با پادرمیانی و پیداکردن راههای آشتیجویانه، اینگونه قضایا را بهصورتی فیصله دهند. شاید بخشی از این مشکل به این برمیگردد که آن نظام ریشسفیدی و بزرگ طایفه، دیگر مانند گذشته عمل نمیکند. بنابراین در سطوح پایینتری افراد تصمیم میگیرند و این تصمیم ممکن است خودسرانه هم باشد. ولی چون هنوز چارچوبهای پیوندهای اجتماعی و تاریخی سنتی قدرتمند است، این واکنش در آنجا دیده میشود و از چنین عملی، بهنوعی تمجید میشود.
آیا این کنشها را میتوان صرفاً فرهنگی دانست یا باید آنها را نوعی کنش سیاسی–اجتماعی تلقی کرد؟
درک من این است که سیاسی نبوده. بلکه بیشتر نوعی انتقامگیری جمعی از فردی غریبه بوده که به نظر آن جمع، مرتکب خطا و قتل شده است. یعنی آن جمع طایفهای، آن اشتباه و قصور پزشکی را بهعنوان خطا و قصور تلقی نکرده، بلکه بهعنوان قتل عمد دیده است. بنابراین دست به انتقامگیری زده. بهنظر من این داستان حداقل بعد سیاسی نداشت.
در چنین پروندههایی، مرز میان همدلی اجتماعی با خانوادهی قاتل و تطهیر یا مشروعیتبخشی به خشونت کجا شکسته میشود؟
ما در جامعه، نظام هنجاری عامی که همه آن را قبول داشته باشند و به آن تن بدهند، نداریم. شما حتی در کشورهای پیشرفته هم این تفاوتهای فرهنگی را میبینید. مثلاً در سوئد، گروهی از مردم قوم سامی، هنوز در حال چوپانی گوزنهای شمالی هستند. آنها نظام فرهنگیای متفاوت از نظام اکثریت جامعهی سوئد دارند. میخواهم بگویم که جوامع انسانی معمولاً چنین ویژگیهایی دارند. بنابراین اگر اقدامی میشود، آنرا باید در این زمینه و یا کانتکست فرهنگی و اجتماعی دید و در آن چارچوب معنا کرد. ذهن ما عادت کرده که با معیارهای عام، اقدامات را ببینیم و نوعی ذهنیت عامگرا داریم. ولی اگر در جایی همچنان سنت قوی باشد، مسئله فرق میکند. در اینجا من دارم از تعبیر پارسونز و بحث متغیرهای الگویی او استفاده میکنم. عامگرایی، ویژگی یک جامعهی مدرن است. جوامعی هم که یا هنوز مدرن نشده و یا مدرنیته در آنها وضعیت مشخصی ندارد، خاصگرا هستند. یعنی آن فرد اصلاً کاری به قانون و مقررات و دادگاه و نظام پزشکی ندارد. میگوید این شخص برادر مرا کشته است، من باید بروم و انتقام بگیرم. شما با او بحث هم بکنید، او اصلاً در این چارچوب فکر نمیکند.
مسئله این است که خرده فرهنگهای محلی همچنان قدرتمند هستند و حضور دارند. ولی ما در سیاستگذاریها و برنامهریزیها، آنها را نمیبینیم و نادیده میگیریم. بعد این مسائل در چنین جاهایی خود را نشان میدهد. برای همین است که گفتم، کسی که کار پزشکی میکند و قرار است در مناطقی برود که در آنها خردهفرهنگهایی وجود دارند و گذشته تاریخیای دارند، باید الزامات کار خود را بداند. مثلاً در زمان جنگ دوم جهانی، آمریکاییهایی که در ایران بودند، کتابچهای داشتند که به آنها داده شده بودند و از آنها خواسته شده بود که آنرا خوب مطالعه کنند. در این کتابچه، آمریکاییها کدهای فرهنگی ما ایرانیان را برای نیروهایشان تعریف کرده بودند. اینکه مثلاً ایرانیان اهل تعارف هستند و اگر چیزی بهشما گفتند، سریع قبول نکنید و یا اگر جایی به میهمانی رفتید و دیدید که میزبان وضعیت مالی خوبی ندارد، همهی غذا را نخورید. چون ممکن است که بهدلیل میهماننواز بودن ایرانیان، برخی اعضای خانواده از غذای خود گذشته باشند و آنرا جلوی شما گذاشته باشند. میخواهم بگویم که به این جزئیات فرهنگی توجه شده بود. ولی الان شما جوان و آدم متخصصی را بدون آموزش و آشنا کردن با ویژگیهای فرهنگی مناطق مختلف کشور به آنجا میفرستید و این مسائل پیش میآید. به هرحال زمینههای فرهنگی مناطق مختلف کشور با یکدیگر متفاوت است. ایران کشوری چند فرهنگی است و باید آنرا به رسمیت بشناسیم.
ناظر به پدیدهی مورد بحث و با توجه به سخنان شما، آیا ممکن است که همدلی با خانوادهی قاتل، خود منجر به بازتولید خشونت شود؟ یعنی مثلاً فردی از همان طایفه ببیند که چنین کاری اینگونه مورد تقدیر قرار میگیرد و دست به اقدامی مشابه بزند؟ مرز این همدلی کجاست؟
مسئله اینجاست که آنها، آن فرد را قاتل ارزیابی نکردهاند. بلکه برایشان آدم باشرفی تلقی شده که رفته و انتقام گرفته و حیثیت لکهدار شدهی خود و طایفهاش را دوباره احیا کرده است. میخواهم بگویم که مفاهیم و نقشهایی که ما بهراحتی در مورد آنها صحبت میکنیم، الزاماً یکسان نیستند. شما اینجا تفاوت مواضع و دیدگاه را میبینید. از منظر من و شمایی که تحصیلکردهی شهری هستیم، آن فرد قاتل است. ولی ممکن است که از نظر آدمهایی که با آن فرد، همطایفه و قبیله و ایل هستند، او قاتل به حساب نیاید. مسئله همین ملاحظات فرهنگی و اجتماعی است. اینکه یک دولت مدرن که دنبال بنیانگذاری یک نظام حقوقی عام است، باید تخصیصهایی برای جوامعی با فرهنگی درونی قوی قایل شود. یعنی ممکن است که مثلاً در آمریکا، هند و یا مالزی، برای گروههای مختلف قومی وفرهنگی ملاحظاتی وجود داشته باشد.
در مورد ایران خوشبختانه همهی اینها خودشان را ایرانی میدانند و ما شکافهای فرهنگی جدی در این زمینه نداریم. ولی این میتواند خود موضوعی برای بحث و بررسی بیشتر باشد. یعنی الان هیچ راه حل مشخصی که بگوییم این کار را بکنید تا به بازتولید خشونت منجر نشود، وجود ندارد. ما باید قبول کنیم که چنین مسائلی را در ایران داریم که نسبت به آنها غفلت کرده و آنها را ندیدهایم. اینها هم آسیبهای خود را به همین صورت نشان میدهند. هم آن فردی که بهخاطر قصور پزشکی جانش را از دست داده، هم آن پزشکی که ما فکر میکنیم به ناحق کشته شده و هم جوانی که به خاطر انتقامگیری اعدام شده است. همهی اینها ما را نگران میکند. اینها خسارت و صدماتی است که به ایران خورده است. اینها داراییهای ما در موقعیتهای مختلف بودند.
بخشی از مشکل بهنظر من به این موضوع برمیگردد که مسئلهی فرهنگ و چارچوبهای ارزشی و هنجاری را دستِ کم گرفتیم و فکر کردیم که اینها در طول زمان از بین رفتهاند. اما اینطور نیست، اتفاقاً جریان مدرنیته و بهخصوص دسترسیای که در سالهای اخیر به اینترنت وجود داشته و امکان ابراز هویتهای محلی را ایجاد کرده، این امر را قویتر کرده است. الان هویتهای محلی در ایران قویتر از گذشته شدهاند. چون ابزارها و دسترسیهایی دارند و میتوانند خودشان را در سطحی عامتر بازنمایی کنند و با ابزارهای ارتباطی در سراسر دنیا به هم متصل شوند. یعنی ما وضعیت پیچیدهتری از گذشته داریم. نکتهی تاسفبار این است که در این مسئله غفلت میکنیم.
در این پرونده، حتی شاهد موارد عجیبتری اعم از ابراز همدردی یک نمایندهی مجلس با خانوادهی فرد اعدامی و یا تجلیل از فرد اعدامی توسط یک واعظ در مراسم تشییع جنازهی او بودیم. نظرتان در این رابطه چیست؟
این قوت همان پیوندهای محلی و نیروی آن جماعت را نشان میدهد، بهنوعی که حتی کسانی که باید ارزشهای عام را نمایندگی کنند، تسلیم میشوند. من این را نشانهی قوت آن جماعت محلی میدانم. البته از نمایندهی مجلس و کسی که منصب عمومی دارد، انتظار میرود که طرف قانونی که حاکم است را بگیرد. وقتی هم که این کار را نمیکند، در واقع از وظایف شغلی و مسئولیت خود عدول کرده است. چون باید نمایندهی مجلس، نگاهی بیطرفانه داشته باشد و در چارچوب مقررات و قوانین سخن بگوید. اینکه نمایندهی مجلس به دلجویی خانوادهی فرد اعدام برود، آنچه دیده میشود تعارض نقش است. ولی همین اتفاق هم نشان میدهد که چقدر این فرهنگهای محلی قدرتمند هستند. یعنی نماینده هم میداند که اگر این کار را نکند، دفعهی بعد به او رای نمیدهند. چون نظام سیاسی ما، در مناطق خارج از تهران و شهرهای بزرگ عموماً متکی به این پیوندهای قومی است.
یعنی آن فرد واعظ و یا آن نماینده در صورت عدم حضور، اعتبار اجتماعی خود را از دست میدهد؟
بله. شما اگر در آنجا پیوندهای محلی داشته باشید و بخواهید زندگی بکنید، باید به قوانین آن منطقه احترام بگذارید و به انتظارات نقشی که از شما دارند تن بدهید. حالا اینجا ممکن است تعارض نقش با قوانین و مقررات عام هم وجود داشته باشد. ولی این یک واقعیت است.
آیا میتوان گفت در این پرونده، دستگاه قضایی از نظر حقوقی و بر اساس قوانین موجود، روند خود را طی کرده، اما از نظر اجتماعی در اقناع افکار عمومی آن منطقه ناکام مانده است؟
من فکر میکنم که خود دستگاه قضایی هم باید این ملاحظات فرهنگی را ببیند و در نظر بگیرد. مشکل اینجا است که علوم اجتماعی در ایران چندان جدی تلقی نمیشود. درحالیکه یکی از کارهای مهم این دانش از زمان شکلگیری در ایران و در دانشگاه تهران، مطالعات فرهنگی و عشایری است. مثلاً همین موسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی یک بخش قدرتمند عشایری داشته و کسانی چون نادر افشارنادری و جواد صفینژاد از جمله کسانی بودند که بر روی عشایر ایران مطالعات دقیقی انجام دادهاند. ما حتی سازمان امور عشایری هم داریم، یکی از وظایف و کارهای این سازمان، اطلاعدادن این ملاحظات به دستگاههای دیگر است. ما اگر نتوانیم جماعت کثیری را نسبت به حقانیت قانون توجیه کنیم، در کارمان ضعف داریم و در این حوزه شکست خوردهایم. این مهم است که قانون از طرف اکثریت قابل توجهی محترم شمرده شود و مجری قانون، صاحب حق عنوان شود. ولی بهنظر من این ملاحظات فرهنگی در عموم دستگاههای ما نیست. نه در پزشکی و نه در حوزهی قضایی و بقیهی حوزهها. به هر حال نهادهای عمومی ما نسبت به مسئلهی فرهنگ و الزامات فرهنگی بیتوجه هستند.
یعنی شما میگویید که دستگاه قضایی نسبت به پدیدهی قتل در آن مناطق خاص هم به صورت دیگری واکنش نشان دهد؟
بله. اگر شما این ملاحظات فرهنگی و اجتماعی را داشته باشید، متوجه خواهید شد که قتل در همهجا یک معنا ندارد. اگر اتفاقی بیفتد، شما باید آنرا در آن چارچوب محلی معنا کنید و بعد ببینید که چه سازوکارهای مناسبی وجود دارند. فرض کنیم که در این اتفاق، بهجای بردن مسئله به سیستم قضایی عام، میخواستیم با سازوکارهای سنتی مسئله را حلوفصل کنیم، یعنی خانوادهای که بیمارش از بین رفته، با بزرگان طایفهشان گفتگو میکردند، چون به هرحال با وجود ضعیفشدن حرفشنوی، هنوز ملاحظاتی محترم شمرده میشود. یعنی اگر مکانیزمهای ریشسفیدی و کدخدامنشانه استفاده میشد، قضیه بهصورت دیگری تمام میشد. من الان فکر میکنم که تمام طرفها بازنده شدهاند. نظام پزشکی، نظام حقوقی و جامعهی محلی، همه باختهاند. چون در چشم اکثریت جامعه، این عمل، یعنی اینکه بروید و از پزشکی انتقام شخصی بگیرید، عملی پسندیده تلقی نمیشود. من دیدهام که پزشکان در شبکههای اجتماعی مسائل مختلفی از آنچه برایشان اتفاق افتاده را روایت میکنند. من بهعنوان کسی که کار جامعهشناسی میکنم، بخش قابل توجهی از اینها را بهدلیل ندانستن و ناآگاهی نسبت به ملاحظات فرهنگی میدانم. چون این آدمها از فرهنگ دیگری به فرهنگ متفاوتی میروند و بعد انتظارات متفاوتی دارند که خیلی وقتها باعث سوئتفاهم و برخورد و دلخوری میشود. در حالیکه اگر این اطلاعات را داشته باشند، جلوی خیلی از این مسائل گرفته خواهد شد. مثالش هم همان دفترچه راهنمای فرهنگی ایرانیها برای آمریکاییها در جنگ دوم جهانی است. یعنی بیش از هشتاد سال پیش، آنها این ملاحظات را به کارکنان خودشان دادهاند و ما بهعنوان ایرانی هنوز غفلت داریم و کشور خودمان را خوب نمیشناسیم. ما همه ساکنان یک کشوریم و باید از همدیگر شناخت خوبی داشته باشیم.
پرسش این است که اگر دستگاه قضایی بخواهد با مواردی اینچنین بهصورت خاص برخورد کند، منجر به تبعیض نمیشود؟ یعنی مثلاً با مورد قتل در تهران و شیراز به گونهای برخورد شود و در یاسوج به گونهای دیگر؟
مسئله مشروعیت و مقبولیت اقدامات سازمان مهم است. در اینجا مشخصاً در خصوص دستگاه قضایی صحبت میکنیم. شما اگر این مسئله برایتان مهم نباشد، میگویید که بدون توجه به ملاحظات فرهنگی، یکسان عمل کن. ولی اگر این مسئله مهم است، با اصول کار قضایی هم تناقضی ندارد. بهتر است که ملاحظات فرهنگی بهکار گرفته شود. میگویند گرهی که با دست باز میشود را نباید با دندان باز کرد. همیشه اگر مقداری اطلاعات جامعهشناسی داشته باشیم، میدانیم که سازوکارهای اجتماعیای وجود دارند که میشود از آنها بهتر بهره گرفت، بهجای اینکه به سراغ قوانین خشکی برویم که بدون لحاظ کردن ملاحظات فرهنگی تصویب شدهاند. قوانینی که چند حقوقدان و نمایندهی مجلس نوشتهاند که اطلاعاتشان کافی نبوده و خلائها و نواقصی در کارشان وجود دارد.
شاید هم نقص ما این است که در نظام قضاییمان، هیات منصفه نداریم. چون اتفاقاً کار هیات منصفه همین است. یعنی جرم را در چارچوب اجتماعی خود ارزیابی میکند و بعد بر اساس آن ارزیابی، نظر مشورتی به قاضی میدهد. همان امری که در نظامهای قضایی مدرن رخ میدهد. در اینجا حرف دورکیم درست است؛ مسئله در نظام قضایی مدرن این نیست که فرد متخلف را مجازات کرده و زجرش بدهی. چون او از حقوق زاجره در نظامهای سنتی صحبت میکند، مسئله انتقام نیست. من نمیخواهم از کسی که مرتکب قتل شده انتقام بگیرم و دست و پایش را قطع کنم و یا سرش را ببرم و بگذارم زجر بکشد، این به درد جامعهی امروزی نمیخورد. برای همین هم نمایندگان عقل جمعی و افرادی مانند بقال و معلم و راننده را در هیات منصفه جمع میکنند و سراغ افراد تحصیلکردهی قضایی نمیروند. آنها نمایندگان خرد جمعی و درک عمومی هستند. ما این نقص را داریم. هیات منصفه میتواند به تصمیمگیریهای قضایی کمک کند. یعنی شاید اگر هیات منصفه داشتیم، خیلی از مسائلی که ما خواستیم با ضرب و زور قانون آنها را حل کنیم، قابل تلطیف، ترمیم و تعدیل بود. نظام قضایی مدرن بهدنبال انتقام نیست، بهدنبال ترمیم و تسکین وجدان عمومی است که مثلاً در پرتو قتلی جریحهدار شده است. مسئله برگرداندن اوضاع به حالت عادی است، اینکه همهچیز به جریان نرمال زندگی برگردد. نظام قضایی ما اینگونه نیست، ما هیات منصفه نداریم و همهچیز به تعامل بین دادستان، قاضی و مجرم برمیگردد. بالاخص قاضی. یعنی مسئلهی اجتماعی تنها بهدست یک نفر سپرده میشود تا او تصمیم بگیرد. برای همین هم هست که عموماً روند پروندههای قضایی ما طولانی است و چند سال طول میکشد. اگر هیات منصفه باشد، کیفیت تصمیمگیریها را بهتر میکند و قضایا روشن میشود. چون از ابعاد مختلف به مسئله نگاه میشود. این نظر من است و ممکن است که حقوقدانان چنین دیدگاهی نداشته باشند، ولی من از منطق جامعهشناسی به موضوع نگاه میکنم و فکر میکنم که نظامهای دادرسی و قضایی باید بعد اجتماعی داشته باشند، این بعد در نظامهای مدرن در چارچوب هیات منصفه تعریف شده است.
بهنظر شما اگر قتل در چنین روایتهایی بهعنوان «آخرین راه عدالتخواهی» بازنمایی شود، این منطق در بلندمدت چه اثری بر امنیت حرفهای گروههایی مانند پزشکان، قضات و کارکنان خدمات عمومی میگذارد؟
روشن است که تاثیر منفی میگذارد. من خودم به نکاتی که بیشتر پزشکان در خصوص یاسوج و مردمش در شبکههای اجتماعی مطرح میکردند، نگاه میکردم. این اظهار نظرها نشاندهندهی تلخی و دلخوری شدید و حتی توهینهای قومی و امثالهم بود. بنابراین این وضعیت، آیندهی خوبی ندارد. شما فیلم قیصر مسعود کیمیایی را ببینید، قیصر یک فیلم سمبلیک است. یعنی آدمی که مورد ستم قرار گرفته و اما اعتقادی ندارد به اینکه دستگاههای عمومی بتوانند حق او را بدهند، پس خودش بهصورت فردی میرود و جنایتکاران را مجازات میکند؛ مسئلهاش هم حیثیت و شرافتش است. این در نظامهای سنتی کارکرد دارد، ولی ما میلیونها آدمیم که در کنار هم زندگی میکنیم و نمیتوانیم معیارهای خاصگرایانه را مبنا قرار دهیم. گفتم که دستگاه قضایی ما باید ملاحظات فرهنگی را داشته باشد. اصلاً در جامعهی چند میلیونی متکثر، چارهای جز این نیست. شما باید قوانین عام داشته باشید. ولی قوانینی که پذیرش عمومی خوب و متناسبی داشته باشد و مورد قبول اکثریت آن جامعه باشد. بعد هم در جاهایی که تفاوت فرهنگی هست، افرادی که از مناطق دیگر کشور میآیند حتماً آموزش حساسیت فرهنگی ببینند. در ایران باید ملاحظهی فرهنگی داشته باشیم، چون ما در ایران یکدستی فرهنگی نداریم.
با سپاس از وقتی که در اختیار ماهنامهی خط صلح قرار دادید.
توسط: علی کلائیبرچسب ها
اعدام امیل دورکیم انتقام انتقام شخصی بی اعتمادی پزشک یاسوجی حسین ایمانی جاجرمی خط صلح خط صلح 176 دستگاه قضایی عدالت علی کلائی قاتل قصور پزشکی قوه قضاییه قیصر کرامت انسانی ماهنامه خط صلح محمود انصاری مسعود داوودی ویجیلانتیسم یاسوج