آخرین به روز رسانی چهارشنبه, نوامبر 22, 2023
20 مارس 2014 admin دستهبندی نشده ۰
بی حوصله است. اشتهایش کم و خلاصه اعصاب خورد. به هر کسی که در کنارش می آید، پرخاش می کند. درست نمی خوابد و همیشه خسته است و بازدهی کارهایش هم فاجعه بار است. دوستانش می گویند بگذارید راحت باشد و با خود خلوت کند، شاید درست شود. غافل از این که او نه خسته و نیازمند استراحت که، “بیمار” است.
بیمار فوق می تواند زن باشد یا مرد. هر دو جنس در معرض چنین رفتارهایی همیشه قرار داشته اند. اما شاید پیش از رفتن به سوی بحث جنسیتی در رابطه با این “بیمار” خاص، باید بفهمیم این بیماری چیست.
اعتماد به نفس اندک، اندیشه ی خودکشی، بی میلی به تلاش های معمولاً دل پذیر، خستگی، تغییر اشتها، آشفتگی خواب، بی احساسی، مشکلات جنسی مشتمل بر کاهش تمایل به آن، اندوه، اضطراب، احساس پوچی و بی ارزشی، احساس گناه، ناامیدی، منفی گرایی و بسیار نشانه های دیگری که فرد مبتلا بدان دچار می شود. نامش بسیار شنیده شده؛ “افسردگی”. کلمه ای که در ادبیات محاوره ای ما گه گاه استفاده می شود، بی عنایت به این نکته که علاوه بر اشاره به یک واکنش به مسائل درون و برون فردی به یک بیماری اشاره می کنیم.(۱)
در حالت معمول، انسان ها می توانند غمگین و ناراحت باشند. در مواردی واکنش طبیعی انسانی غم و ناراحتی است. ولی این گونه احساس ها زودگذر و مقطعی اند و می آیند و می روند. اما زمانی که این گونه حس ها با علائم ذکر شده در فوق تبدیل به سیر گذر روزانه شد و فرد و اطرافیانش را تحت تاثیر قرار داد، آن وقت باید نگران یک بیماری معمول و جدی بود. یک بیماری به نام افسردگی. (۲)
دقیقاً به دلیل همین شباهت این بیماری با غم و اندوه های مقطعی زندگی آدمی، بسیاری از کنار آن به سادگی می گذرند و به دنبال درمان و حل مسئله نیستند. درمان هایی که از درمان دارویی تا مشاوره و صحبت روانشناسان با فرد مبتلا را می تواند در بر بگیرد. و اگر خود فرد هم به دنبال درمان نباشد، که عموماً و با توجه به وضعیت روانی مبتلا نیست، اطرافیان او باید این حداقل هشیاری و شناخت از بیماری را داشته باشند تا به دنبال حل مسئله بروند و با تلاش به آوردن فرد بر سر خط درمان و مراجعه به پزشک مربوطه مسئله را مرتفع کنند.
اما چرا این بیماری بروز می کند؟ در واقع اگر بخواهیم صورت بندی درست تری برای این سوال به دست بیاوریم، باید بپرسیم چرا افسردگی بروز می کند؟
عوامل بسیاری در این مسئله دخیل اند. از وراثت (برای افرادی که سابقه ی این بیماری را در خانواده ی خود دارند)، تا محیط و فشارهای محیطی؛ از عوامل روانی و اجتماعی حادث شده در سیر زندگی تا مسائل بیولوژیک مانند زمان نوجوانی و بلوغ، میانسالی گرفته تا مسائل خاص زنانه ای چون دوران قاعدگی و افسردگی های پس از زایمان و مواردی این چنین. به صورت عام از عوامل زیستی، اجتماعی، ژنتیکی تا حوادث خاص زندگی مانند مرگ عزیزان و طلاق و تا کم کاری تیروئید و مسائل پزشکی ناشی از آن.
اما از حوزه ی پزشکی قدری بگذریم و مسئله را قدری واضح تر کنیم: همان طور که در بالا ذکر شد، بخشی از عوامل افسردگی خاص زنان است. مسائلی مانند تغییرات هورمونی تولید مثل و تخمک گذاری و قاعدگی و افسردگی های پس از زایمان.
سوالی شاید در بادی امر در ذهن متبادر شود. در این میان و در میان دو جنس، آیا زنان بیش تر افسرده می شوند یا مردان؟ و اصولاً آیا این سوال پرسیدنی است؟ خلاصه و در جهان در حال گذر از نابرابری جنسیتی امروز اگر افسردگی را علاوه بر مسائل بیولوژیک و حوادث غیر قابل پیش بینی زندگیِ زائیده ی مسائل اجتماعی و فشارها بر انسان بدانیم، آیا زنان بیش تر بر اثر این فشارها افسرده می شوند یا مردان؟ یا اصولاَ باید در صورت بندی سوال تجدید نظر جدی کرد.
از این جا به بعد شاید وارد بحثی شویم که قدری جنسیت زده است. بدین معنی که در پسا ذهن پژوهشگران این حوزه بار معنایی تاریخی جنسیت زنانه و مردانه می تواند دخیل باشد.
در تقسیم بندی رفتاری سنتی جامعه ی خودمان، گریستن امری زنانه است. “مرد که گریه نمی کند!” عبارتی است که اکثریت مردان ما در کودکی آن را از پدر و مادرهایشان شنیده اند. در برابر گریه ی دخترانه، عموماً پدر و مادرها در آغوش کشیدن فرزند را عملی درست می دانند؛ حال در هر سنتی که می خواهد باشد. اما در برابر پسرها از سنین کودکی به بعد گریستن پسر حتی گاه با تشر والدین همراه می شود با همان جمله ی معروف بالا: “مرد که گریه نمی کند!”
پاراگراف بالا را در پس ذهن خود در خوانش ادامه ی این نگاشته داشته باشید. مسئله این است که بروز علائم غم و اندوه که بنا به تعریف در ابتدا گفته شده، روزانه شده و موجب آزار شخص و اطرافیانش می شود، واجد علائمی است. در واقع فرد غمگین که از این جا به بعد با همان کلمه ی افسرده نام گذاری می شود، می بایستی از خود حرکتی و واکنشی نشان دهد که ناظرین بی خبر از درون فرد به وضعیت او پی ببرند. همین جاست که پاراگراف فوق که ناشی از تربیت سنتی خانواده های ایرانی است، رخ می نمایاند و نتیجه اظهر من الشمس است. برون غمگین نشان داده شده به دیگران از سوی زنان بیش تر توسط جامعه پذیرفتنی است تا توسط مردان. پس واکنش طبیعی دفاعی مردانه گذاشتن دیوار کاذبی از ظاهری خوش در مقابل درون ناخوش است که تضاد درون و برون فرد را نتیجه می دهد. واکنشی طبیعی و مردانه.(۱)
اما نفس مسئله ی افسردگی بنا به پژوهش های علمی انجام شده در میان زنان و مردان تفاوت عمده ای ندارد. آن چه موجد تفاوت است این مسئله است که این دو جنس چگونه آن را تجربه، ادراک و رفتار می کنند.(۳)
بگذارید ببینیم یافته های علمی چه می گویند تا بتوانیم به جمع بندی منطقی و به دور از پیشاذهنی های جنسیت محور برسیم.
شاید آمار و اطلاعات اولیه شوک آور باشد. براساس گزارش مرکز پیشگیری و مهار بیماری ها، سی دی سی ایالات متحده ی امریکا، میزان احتمال خودکشی در میان مردان آمریکایی ۴ برابر زنان آمریکایی ذکر شده است. این عمل دقیقاً ناشی از همان واکنش سنتی مردانه ای است که بنا بر این گزارش و پیشاذهن سنتی ای که ما از جامعه ایرانی داریم، ظاهراً بین ما و آن ها مشترک است. مردانی که غم خود را سرکوب و پنهان می کنند و این غم تجمیع و سرکوب شده، به عوارضی مانند غضب ناکی، پرخاش جویی و اعتیاد به مواد مخدر و خودکشی می انجامد. آماری که می تواند ما را شوکه کند! (۴)
از سوی دیگر و بالاخص در جوامعی مانند جامعه ی ایران که سنت اجتماعی (که از سنت ملی تا قرائت سنتی از دین را در بر می گیرد)، بنا به خصلت های تاریخی اش همیشه در تلاش بوده تا نقشی در خانواده و نه در اجتماع را برای زن تدارک ببیند. دراین جا مراد از دین، نه دین به مثابه ی یک ایمان، که دین به مثابه ی ستون فقرات سنت است.
دکتر شاپور کریمی، روانپزشک، در مصاحبه با خبرگزاری دولتی دانشجویان ایران (ایسنا) معتقد است که “ظلم به زنان، نرسیدن زن به جایگاه واقعی خودش در جامعه، استرس و زندگی در جامعه ی مردسالار موجب می شود تا زنانی که به صورت جسمانی و بیولوژی مستعد بیماری افسردگی هستند، بیش از مردان به این بیماری مبتلا شوند.” و خاطر نشان می کند : “اکثر زنان رگه هایی از افسردگی خفیف را دارند، اما آن را عادی دانسته و سعی در درمان آن نمی کنند.”
در واقع و بنا به استدلال این روانپزشک، بنا بر فشارهای وارده از سوی سنت اجتماعی به زنان و جلوگیری از حضور و بروز تمام عیار و آزادانه شان در صحن علنی جامعه و قوانین تبعیض آمیز علیه زنان که در قوانین اساسی و مدنی جمهوری اسلامی موجود است، عوامل محیطی لازم برای افسردگی فراهم است و به دلیل موانع سنتی و قانونی و چون تغییر این موانع، مستلزم تغییر ماهیت ساختار کلی حاکم بر کشور است، پس برای زن مبتلا راه نجات و گریزی که بیماری و شرایط روحی ایجاب می کند (این راه را نه فرد مختار که فشار روانی است که موجد می شود) حرکت هایی مانند خودکشی و امثال ذالک است.
از سویی دیگر و در جامعه ای که هنوز در حال سیر میان سنت دیروز و جهان موجود است، مردان نیز مبتلای به چنین مشکلاتی هستند.
امان الله قرائی مقدم، جامعه شناس در مصاحبه با خبرگزاری آنا با ذکر این نکته که بر اساس آمارهای موجود حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد جامعه ی ایران افسرده اند، می گوید که مردان آمار ابتلای بیش تری را به خود اختصاص می دهند.
قرائی مقدم می گوید که مشکلات اقتصادی و عدم توانایی در برآورده کردن نیازهای اولیه ی خانواده، عامل اصلی در این افسردگی است. این عوامل موجب سرخوردگی فرد را فراهم می آورد و این سرخوردگی به افسردگی می انجامد. قرائی مقدم ذکر می کند که با توجه به مردانه بودن معیشت خانواده ها در ایران و مشکلات اقتصادی ای که اکثریت جامعه را در بر گرفته، خطر ابتلا به افسردگی بنا به دلایل بالا برای مردان بسیار بیش تر از زنان است. ایضاً معضل و مسئله ی ناتوانی جنسی و عدم توانایی در ارضای شریک جنسی که خود برای مردان مسئله ای همیشگی بوده و تابوبودن آموزش جنسی هم خود مزید بر علت شده را می تواند به عنوان دلیلی دیگر دانست.
در میان این بحث در باب علل افسردگی زنان و مردان سخنی از مدیرکل سلامت روان وزارت بهداشت جمهوری اسلامی است که می توان به آن ارجاع داد و آماری از وضعیت روانی زنان و مردان ایرانی به دست داد. عباسعلی ناصحی در گفتگو با فارس می گوید : “بر اساس آخرین تحقیق وزارت بهداشت که بعد از ۱۰ سال انجام شد، ۲۶٫۵ درصد زنان و ۲۰٫۸ درصد مردان در طول یک سال به یک نوع اختلال روانی مبتلا میشوند که رتبه ی اول بار بیماری های زنان را دارد. بنا به گفته ی این مقام مسئول، ترکیب جمعیتی آمار ذکر شده ایرانیان بین ۱۵ تا ۶۴ سال ذکر شده است.
آمار خود گویاست. افسردگی زنان بیش تر از مردان است. اما! اما آیا این گونه آمارها قابل و به خصوص با این نزدیکی آماری قابل اعتماد است؟ چه عوامل اجتماعی موجبات افسردگی زنان و مردان را فراهم می آورد؟
آمار افسردگی در ایران به مانند مابقی آمارهای آسیب ها و مشکلات اجتماعی، آمار سیاه است؛ یعنی آماری که دقیق نیست. این عدم دقت به دلیل وابستگی مراکز آماری به حکومت و عدم استقلال آن هاست. چرا که در صورت استقلال نهاد آمار گیری و انتشار آمارهای بالای معضلات اجتماعی، حاکمیت ایران قطعاً با مشکلات و چالش های علنی و جدی روبه رو خواهد شد. اما دلیل دیگری نیز برای این عدم دقت وجود دارد.
اما برخی منابع غیر حکومتی هم هستند که نظرگاهی مخالف آمار رسمی حاکمیتی دارند. نظرگاههایی که حتی آمار افسردگی در میان زنان را نسبت به مردان ۵/۱ تا ۲ برابر می دانند. دکتر عزت الله کردمیرزا، روانشناس و عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی در مصاحبه با وبسایت زیست بوم در این باره این گونه می گوید : “از نظر همه گیرشناسی، میزان شیوع و بروز یک اختلال که حال بحث ما افسردگی است براساس فرهنگ، نژاد، سن و محیط زندگی زنان متفاوت است. افسردگی طبق آمارها که به بالای ۲۰ درصد در جامعه رسیده، در زنان ۱/۵ تا ۲ برابر بیش تر و پراکندگی آن نیز در نقاط مختلف کشور متفاوت است، در شهرها بیش تر از روستاها و حتی در بعضی از استانها نسبت به استان های دیگر بیش تر است. اختلال افسردگی دارای سطوح مختلفی است، افسردگی عمده یا اساسی، افسرده خویی و افسردگی ضعیف است که بیش ترین شیوع آن نیز همین ترتیب را دارد.”
مسئله شاید قدری پیچیده باشد. مرد ایرانی با تربیت سنتی ایرانی، غم و اندوهش را حتی اگر به صورت افسردگی پیش بیاید نمایان نمی کند. در واقع ارزش هایی مانند “کوه درد بودن” و طاقت آوردن و مرد بودن” در این سنت وجود دارد. طبعاً با وجود چنین فضایی ارزشی در جامعه ی سنتی ایرانی، مردان وابسته به این سنت در صورت افسرده بودن هم برای درمان به پزشک مراجعه نمی کنند و اصولاً خود معتقد نیستند که بیماراند. نتیجه ی طبیعی این مسئله هم نیامدن در آمار است. از سوی دیگر زن ایرانی نیز تحت ستم خانوادگی، اجتماعی، قانونی و رفتاری در طول تاریخ بوده است. در واقع این ستم، به نوعی رفتار طبیعی با زن ایرانی در طول تاریخ تبدیل شد که تنها در طول سال های اخیر و ایران پس از مشروطه قدری از این مسئله کاسته شد. و جامعه ی ایران با شیبی کم، اما به سوی این رفع ستم شروع به حرکت کرد که خود بحثی مجزا و تاریخی دراین حوزه می طلبد.
با تفاصیل ذکر شده اظهار نظر قطعی در باب مسئله ی افسردگی در میان زنان و مردان با آمار دقیق قدری مشکل است. آمارهای نزدیک حکومت و درصد خطا و عوامل ایجاد خطایی که ذکر شده، این دقت را بسیار پائین می آورد. اما آن چه مشخص است این که، در جوامعی مانند جامعه ی ایران با توجه به سیطره فرهنگ مردانه، استعداد ستمی مضاعف بر زنان را دارد و این استعداد ستم مضاعف می تواند افسردگی مضاعفی را بر زنان ایرانی تحمیل کند. ایضاً مسئله ی افسردگی های بیولوژیک برای زنان هم خود مزید بر علت است. افسردگی هایی که در زمان روی دادن می بایستی با یاری مردان به دوره ای قابل تحمل برای زنان تبدیل شود. اما فرهنگ مردانه انسان ایرانی آن را ضعف یا مشکلی زنانه می داند و خود این رویداد بیولوژیک را بدل به امری برای برخوردهای ناشایست با زنان می کند. و همین باز خود تولید گر مضاعف این وضعیت ناهنجار روان شناختی است.
آمارهای منابع غیر حکومتی و شاید تجربه ی شخصی انسانی ساکنان ایران نیز خود بتواند گویای این مسئله باشد. به طور عام گویای بیماری روان کشی چون افسردگی و مبتلا بودن هر دو جنس به آن و اعلام هشدار وار آماری منابع غیر حکومتی بر ۵/۱ تا ۲ برابر بودن افسردگی در زنان. آمار و اعلام هایی که برای برنامه ریزان اجتماعی جامعه ایران می تواند هشدار آمیز باشد که پیش از بیش از پیش شدن این موج دشمن روان انسانی باید کار کرد.
23 ژوئن 2014 ۹