داستان کوتاه: نفست از کجا درمیآید؟/پروا آتی
از تاکسی پیاده شدم. خاب دیدم انداخته بودندم بیرون از اتاقم و فرستاده بودندم توی یک ویلای بزرگ ساحلی. لپتاپم را گرفته بودند و مونیتوری جلوم گذاشته بودند که فقط سه تا کلید داشت. صفر، یک و دو. با آن سه کلید باید گزارش مینوشتم. همین که یک حرف را با آن سه کلید کدنویسی […]...
ادامه مطلب