
نظام طبقاتی زندان؛ قصه ی ما و آن ها!
زمانی که به زندان پا گذاشتم، تقریباً کسی من را نمی شناخت. من یک روزنامه نویس فرهنگی بودم و خب، راستش سیاسی ها زیاد اهل مطالعه ی آزاد نیستند. آن جا فرصت فراوانی داشتند که کتاب بخوانند اما سیاسی و تاریخی، نهایتاً فلسفی. بعضی هایشان هم برای پر کردن وقت، کتاب های شعر و داستان ورق می زدند. ولی بینشان کمتر کسی را دیدم که واقعاً عاشق هنر و ادبیات باشد. جوانهایشان مجله هم می خواندند، اما اسم و رسم دارها فقط به ستون اخبار سیاسی علاقه مندند و بس.
بالاخره یک چهره ی آشنا دیدم. کمی دلم گرم شد، ولی راستش این یکی استثنا بود. او را از بازداشتگاه 209 -زمانی که هر دو بازداشت و بلاتکلیف بودیم- می شناختم. حالا تکلیف هر دوتایمان روشن بود: دادگاهی شده بودیم و افتاده بودیم زندان. با این تفاوت که او بین سیاسی ها شناخته شده بود و آشناهای زیادی در زندان داشت و من نه. او در اتاق های طبقه ی بالا سکونت داشت و من به طبقه ی پایین جامعه ی زندان تبعید شدم.
این که زندانی جدید به کدام طبقه و اتاق برود، با تصمیم “وکیل بند” است؛ که نماینده ی زندانی هاست و با رایگیری، از میان آن ها برگزیده می شود. خود وکیل بند هم همیشه یکی از ساکنین “بالا” است. این بالا ظاهراً هیچ فرقی با پایین ندارد. نقشه ی ساختمان های زندان واحد است و طبقه ی بالا درست مثل پایین، دو راهرو دارد با 6 اتاق و یک سرویس بهداشتی. با این تفاوت که آن وقت ها یکی از اتاق ها انباری و مکان ورزش بود، یکی اتاق آموزش و یکی دیگر هم شده بود مسجد یا حسینیه.
به این ترتیب جمعیت طبقه ی بالا به شدت از طبقه ی پایین کم تر بود، و طبیعتاً خلوت تر، ساکت تر. بعضی اتاق ها هم از مزیت های خاصی استفاده میکردند… نه، درستش این است: یک اتاق خاص! اتاقی که اغلب سیاسی های معروف آن جا بودند و یادم هست در زمانه ی شلوغی بند و وقتی که هر اتاق 22 تا 23 نفر جمعیت داشت و به علت کمبود تخت بعضی مجبور به کف خوابی بودند، در این اتاق فقط 16 نفر سکونت داشتند. حتی یکی از آقایان تخت بالایی اش را برداشته بود تا وقتی رفت و آمد می کند، سرش به جایی نخورد؛ که البته این ماجرا به دلیل قد بسیار کوتاه ایشان، سوژه ی جوک های جالبی شده بود.
بعدها اعتراضات جواب داد و بعد از کش و قوس فراوان، یکی از اتاق های پایین به بالا منتقل شد و جای خالی به اتاق ورزش اختصاص پیدا کرد. ولی این نظام “طبقاتی” – که هنوز هم در اوین ادامه دارد- از کجا شروع شده؟ ظاهراً ماجرا به زمانی برمیگردد که بند 350 فقط به سیاسی ها اختصاص نداشت و زندانیان مالی هم در این بند بودند. قدرت و ثروت این گروه باعث شده بود نظامی مثل همین که حالا هست، برقرار شود. سیاسی ها در طبقه ی پایین و به قول خودشان “تو سری خور” مالی ها بودند و حتی وقتی برای فشار به زندانیان سیاسی محدودیت هایی اعمال می شد، بلوا و شعار “مرگ بر منافق” و “مرگ بر سیاسی” فضای بند را پر می کرد.
چندی بعد، با تفکیک زندانیان و انتقال زندانیان مالی به بندی دیگر، ماجرا به داستان “قلعه ی حیوانات” شباهت پیدا کرد: گروهی به اتاق های بالا رفتند و آهسته آهسته قدرت را در دست گرفتند. آن ها روابط خوبی با افسران نگهبان، مسئول فروشگاه و زندانیانی ایجاد کردند که حاضر بودند در ازای مبلغی، اموراتی مثل نظافت اتاق، نظافت عمومی طبقه، شستن ظروف و غیره را برای بالایی ها انجام دهند.
به نظر مسائل پیش پا افتاده و کوچکی هستند، ولی باید در چنین فضایی حبس کشیده باشید تا بدانید چنین رفتاری توسط مدعیان عدالت خواهی و حقوق بشر چقدر آزار دهنده است. برای حفظ حرمت زندانیان سیاسی و گزک ندادن به دست “دیگران”، بیش از این وارد جزئیات نمیشویم.
اما نکته ای که هرگز نمی شود به روی آن چشم بست، عدم حفظ حرمت زندانیان سیاسی است. شما با وارد شدن به بند، توسط گروهی از بالایی ها ارزیابی می شوید. اگر شناخته شده باشید و با حزب صاحب قدرت در بند نزدیک باشید، قطعاً جایتان بالا است. اما اگر شما اسم و رسمی نداشته باشید و دوستانتان بالا نباشند، به طبقه ی پایین پرتاب خواهید شد.
به محض ورود یک زندانی صاحب نام، گروهی از مسئولان اتاق های بالا جمع می شوند تا او را به اتاق خودشان ببرند. در یکی از این دفعات، جمله ای از دهان مسئول اتاقی پرید و تا مدت ها سوژه ی کنایه ی زندانیان به بالایی ها شد. او گفت: “در شان آقای دکتر نیست که برود پایین!”
همین یک جمله کافی است تا نوع نگاه بالانشین ها به سایر زندانیان (که مدل کوچکی از مردم جامعه هستند) را آشکار کند. بارها و بارها در مجادلات و دعواهای گروه ها و افراد با یکدیگر اتهاماتی که توسط وزارت اطلاعات و قوه ی قضاییه به زندانیان زده شده، دست مایه ی توهین و برتری جویی بالایی ها شده است. اتهاماتی مثل: جاسوس (که اتهام خود من به عنوان یک خبرنگار وقایع سال 88 بود)، کف خیابانی (بچه های جنبش سبز که شناخته شده نیستند)، سایبری (اشاره به مسئولان سایت های پورنوگرافی) و…
نمی دانم این مسئله را چقدر می شود ادامه داد و تا کجا می شود جزئیات را برای خوانندگان باز کرد، اما راستش حیف است از بزرگواری و نجابت زندانیان سیاسی چیزی نگوییم. در مدت حبس پی بردم که گروهی از بهترین انسان ها و نخبه ترین چهرههای کشورم – هرکدام به دلیلی- در این بند اسیر شده اند. حتی بسیاری از این بزرگان در طبقه بالای بند بودند اما از این نظام طبقاتی رنج می بردند. خیلی از بچه های پایین هم حرمت نگه می داشتند و تحمل می کردند. می گفتند: “ما آمده ایم حبس بکشیم. این ها هم میگذرد…”
برچسب ها
ماهنامه شماره ۳۸