در داستان کوتاه سه تار جلال آل احمد، با یک نوازنده مواجه هستیم که با هزار مشقت سه تاری خریده و غرق در افکار خودش است که یک پسر عطر فروش در مسجد شاه، ساز او را می گیرد و می شکند و فریاد می زند: مرتیکه بی دین، از خدا خجالت نمی کشی!؟ آخه […]...