سرم را سگ برده – شعری از پارسا گلشنی
سرم را سگ برده با تمام کِرمهای متفکرش که وول میخورند و گاز میگیرند آری! تو را ای هزار ساله جامهی زنگار گرفته به طاق کوبیدند سودای بیپایان شبهای ناکوکات را به خورشید سپردند تا سایهاش در عمق تاریکیهایت، همخوابهی نور باشد آنهنگام که خروشِ خاموشِ تو را با حکم تیتر تاخت زدند، […]...
ادامه مطلب