زمینهی سیاه/ شعری از جمشید عزیزی
دیگر کار از شعر گذشته است مرثیه باید خواند و مرثیه میخواند ما را و مرثیه تا کی راستش، همه چیز گل و بلبل نیست! از لولهی تفنگ گل نمیروید شوخی شوخی پرندهها میخوانند جدی جدی سوخاری میشوند و سس، بوی خون میدهد! حوصلهی شعر ندارم آخر مهسا و نیکا و بکتاش آبتین […]...
ادامه مطلب