PEACE-MARK

اخرین به روز رسانی:

ژانویهٔ ۵, ۲۰۲۵

داستان کوتاه

علی داوری / داستانی از حامد سعیدی

صبح زود بیدار شد. شب قبل ساعت گوشی را کوک کرده بود تا اول وقت به بانک برود. لباس پوشید و سوار موتور شد. اهل صرف صبحانه نبود، به جای آن سیگار می‌کشید. وقتی به شعبه بانک سپه رسید، موتورش را پارک کرد و ته سیگارش را توی جوب انداخت. نوبت گرفت و رفت در […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
آگوست 23, 2021

زاغی که چشم‌هاش سبز بود/داستان کوتاه/م. ماهور

چشم‌هاش را که باز کرد، سقف اتاق می‌چرخید؛ از آن چرخش‌هایی که هر روز گاه و بی‌گاه می‌آمد سراغش. جَست زد و بلند شد و دوید وسط حیاط. قفس زاغی را از سر درخت برداشت و نشست لب پله. به چشم‌های زاغی خیره شد و درِ قفس را باز کرد. زاغی مثل همیشه پرید روی […]...

ادامه مطلب
توسط: م. ماهور
جولای 23, 2021

نخستین سیلی را برادرم به من زد! / داستان کوتاه / کیومرث امیری

آن سال‌ها روستا حال و هوای دیگری داشت. ما که بچه بودیم بالاترین غم و غصه هامان داشتن چوبدستی بود که به جای اسب سوارش بشویم و همراه دیگر هم سن و سال‌هایمان اسبهای‌مان را به تاخت درآوریم و قیقاچ بزنیم و برویم تا ته دشت تا آنسوی خرمن های کاه و گندمی که پدران […]...

ادامه مطلب
توسط: کیومرث امیری
جولای 23, 2021

مشدی مراد/داستان کوتاه/کیومرث امیری

روستای ما از آن روستاهای قدیمی است که پدران و پدر بزرگان و مادران و مادر بزرگانمان در آن زندگی کردند و نسلی از پی نسل دیگر دنیا را ترک کردند و رفتند. روستای ما تا پیش از این خیلی آباد بود. یک باغ بزرگ داشتیم که همه جور درخت میوه داشت، هر چند مالک […]...

ادامه مطلب
توسط: کیومرث امیری
ژوئن 22, 2021

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: ثریا کریمخانی

داستان کوتاه: شاخه‌ی آرزو نوشته ثریا کریمخانی آخرین کام را که از سیگار گرفتم، آخرین فکرم شعله‌ور شد. یادم آمد بچه که بودم یک شب پتو را کشیدم روی سرم و با فکر به اینکه اگر پشت آسمان، آن سوی ستاره‌ها هیچ چیز نباشد چه؟ گریه کردم. خانه‌ی احمد تنگ‌تر، نمورتر و تاریک‌تر شد. بلند […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
آوریل 21, 2021

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: سروناز سیستانی، شعر: انور عباسی

داستان کوتاه: رقص شعله‌ها نوشته سروناز سیستانی جوری باران می‌بارید که انگار کسی دل بزرگ‌ترین ابر آسمان را چاقو کشیده بود. مامان نشست وسط اتاق و برادرم را گذاشت کنار بخاری تا قنداقش را باز کند. من در گوشه‌ای از اتاق مشق می‌نوشتم و از زیر چشم نگاهش می‌کردم. دستش را گذاشت روی گره قنداق […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
مارس 21, 2021

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: رضا صالحی‌نیا، نقاشی: صنم صالحی

داستان کوتاه: توانایی دیدن هیچ نوشته رضا صالحی‌نیا داشتم تمام سعی‌ام را می‌کردم که به پدرم جای دقیق‌اش را بگویم. با دستم اشاره می‌کردم که دقیقا کجاست اما پدرم چیزی نمی‌دید جز آنتن‌های تلویزیون و من کم کم داشتم ناامید می‌شدم. دوستانم با پدرم هم عقیده بودند. همگی می‌گفتند که فقط چند آنتن جورواجور آنجاست. […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
فوریه 19, 2021

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: سروناز سیستانی، نقاشی: رضا مرادی، شعر: حبیب موسوی بی‌بالانی

داستان کوتاه: چمدان نوشته سروناز سیستانی در خانواده‌ای که هویت یک دختر با ثبت اسم مردی در شناسنامه‌اش به رسمیت شناخته می‌شد و مادرم یعنی زنی که کمر همت بسته بود برای قد نکشیدنم، برای منی که 16 سال داشتم و سری پر از سودا، راهی وجود نداشت جز ازدواج. پس چمدانی بستم پر از […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
ژانویه 20, 2021

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: رضا صالحی‌نیا، نقاشی: معصومه مصطفی‌زاده، شعر: نیما صفار سفلایی

داستان کوتاه: ملاقات با دون‌کیشوت در تهران نوشته رضا صالحی‌نیا پیاده رو تنگ بود و جمعیتِ کمی هم که در رفت و آمد بودند مدام به هم می خوردند. صبح بهاری سر برآورده بود. هوای جنوب شهر گرم و خفه بود. سعی می‌کردم سرعتِ قدم‌هایم را افزایش دهم. زنان خانه‌دار با چادر و زنبیل به […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
دسامبر 21, 2020

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: احمد پناهی‌پور، نقاشی: صنم صالحی، شعر: علیرضا عباسی

داستان کوتاه: رژه نوشته احمد پناهی پور هفت نفر هر کدام با کروکی‌ای در دست از درِ خانه‌ای پرت می‌شوند بیرون. با دست و پاهای متصل به هم و در دست‌بند و پابند! حلقه‌های هر دست‌بند و پابند با زنجیرهای هفده سانتی به هم وصل شده‌اند. انتهای هر حلقه‌ی چپ با زنجیری هفت سانتی به […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
اکتبر 22, 2020

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: آوات پوری، نقاشی: نادیا شمس، شعر: کسرا تبریزی

داستان کوتاه: بانک تجارت، بانک فردا نوشته آوات پوری (تقدیم است به هشت شهروندی که در سال 1359 با شلیک تک‌تیراندازهای حکومتی، روبروی کلانتری قدیم شهر سنندج واقع در خیابان صفری کشته و در زمینی خالی در همان حوالی دفن شدند. بعدها در محل این زمین و روی این اجساد بانک ساخته شد). خاله‌ام پریروز […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
سپتامبر 22, 2020

قطعات معلق؛ داستان کوتاه: سام عقابی، نقاشی: فروک، شعر: رضا اکوانیان

داستان کوتاه: داستان‌های سری نوشته سام عقابی توی یک کافه دیدمش. اولین و آخرین باری بود که قرار بود هم‌دیگر را ببینیم. این جور کارها شوخی‌بردار نیستند. مربوط به مسائل امنیتی کشورند. برای همین باید حواس را جمع کرد، با واسطه و نه با تلفن هماهنگ کرد. او سرِ ماجرا بود. البته این را بعدا […]...

ادامه مطلب
توسط: مدیر
جولای 22, 2020