قتل نوکیشان مسیحی پس از انقلاب
طبق آمار رسمی درایران تعداد سی صد هزار نفرمسیحی زندگی می کنند، تعدادی آشوری و تعدادی دیگر از ارامنه هستند اما در هیچ جا آماری از تعداد مسلمان زادگانی که اینک مسیحی شده اند وجود ندارد. در حالی که هم اکنون بسیاری از این نوکیشان یا به صورت پنهانی به اعمال دینی خود می پردازند یا در زندانها به سر می برند و یا برای گریختن از مجازات های سنگین از کشور خارج شده اند.
برای درک بهتر نوع نگاه حکومت ایران به نوکیشان مسیحی لازم است به قانون مجازات اسلامی توجه شود که برای بازگشت ازاسلام (ارتداد) مجازات مرگ تعیین کرده است. دراین قانون از دو نوع مرتد سخن می رود :
1. مرتد فطری: کسی است که یکی از والدینش مسلمان است و خود پس از بلوغ ایمان آورده و سپس رویگردان میشود.
2.مرتد ملی: کسی است که والدین غیرمسلمان داشته باشد اما خود در زمان بلوغ ایمان آورده و سپس رویگردان شود .
در هر دو صورت مجازات ارتداد مرگ است، اما مرتد ملی شانس این را دارد که تاسه روز پس از صدور حکم ارشاد و توصیه به توبه شود و درصورت عدم توبه حکم مرگ او اجرا شود.
در این جا نگاهی می اندازیم به زندگی نامه چند تن از مسیحیان ایرانی که از ابتدای انقلاب تاکنون به قتل رسیده اند.
شروع این ماجراها از سال 1979 آغازگردید.
کشیش ارسطو سیاح در فوریه 1979 در شیراز در دفتر کارش ترور شد، او اولین مسیحی است که بعد از انقلاب کشته شد.
اسقف حسن دهقانی تفتی درپنج سالگی مادرش را از دست داد و با موافقت خانواده اش او به یکی از اعضای انجمن مرسلین کلیسا تحت تعلیم تربیت و نگهداری قرار گرفت در18 سالگی تعمید گرفت و مسئولیت اسقفیت دایره اسقفی ایران را بر عهده داشت در اکتبر ۱۹۷۹ دراتاق خوابش به همراه همسر بریتانیاییاش در اصفهان مورد حمله مسلحانه پنج مرد ناشناس قرار گرفت ولی هیچیک از گلوله ها به او اصابت نکرد در آن حادثه همسر دهقانی تفتی زخمی شد. او یک هفته پس ازآن واقعه جهت شرکت در نشست اسقفان اعظم کلیسای انگلیکن درقبرس ایران را ترک کرد و هنگامیکه قصد بازگشت داشت اعضای کمیته اسقفی مانع او شدند. در ماه مه همان سال منشی او مورد اصابت گلوله قرارگرفت و به شدت زخمی شد .
بهرام دهقانی تفتی – در1995 متولد شد ، در تابستان سال ۱۹۷۸ به ایران بازگشت و در کالج دخترانۀ دماوند واقع در شمال تهران به تدریس اقتصاد و ادبیات نمایشی مشغول شد. بهرام میخواست از این طریق خدمت سربازی خود را نیز انجام دهد. او علاوه بر تدریس، بهطور نیمهوقت بهعنوان مترجم برای خبرگزاری نبک نیز کار میکرد. در ژانویۀ سال ۱۹۸۰ بهرام دهقانی سفری دو روزه به انگلیس داشت
بنابراین مطابق مقررات آن دوران گذرنامه خود را ۵ روز قبل از پرواز به مقامات دولتی تحویل داد تا روز پرواز آن را در فرودگاه بازپس بگیرد. اما در فرودگاه به او گفته شد که اسمش در «لیست سیاه» است و اجازۀ خروج از کشور را ندارد. بهرام که برای چنین ممانعتی هیچگونه دلیلی سراغ نداشت، از اینکه گروهی آزادی او را سلب کردهاند سخت آزردهخاطر شد و کوشید با مراجعه به دستگاههای دولتی، علت توقیف گذرنامهاش را جویا شود. اما پاسخی نمییافت. تنها به او گفته شد که گرۀ کار در اصفهان است. وقتی به اصفهان مراجعه کرد، به او گفتند:
«با خودت مشکلی نداریم، اما پدرت دردسر ایجاد میکند. به او بگو اموال کلیسا را به ما تحویل بدهد.« بهرام به این ناعدالتی اعتراض کرد، اما به او گفتند: «مواظب باش! خودت هم ممکن است دستگیر شوی». چندی بعد، از مسافرت او به انگلیس جهت شرکت در مراسم ازدواج خواهرش نیز جلوگیری شد، اما کماکان به تدریس در کالج ادامه داد. چند هفته بعد، روز ۶ می سال۱۹۸۰، در حالی که بهرام دهقانی از تدریس در کالج دماوند باز میگشت، چند نفر اتومبیلش را متوقف کرده، او را به یکی از خیابانهای خلوت حوالی زندان تهران بردند و سپس وی را در اتومبیل خودش به ضرب گلوله از پای درآوردند.
کشیش حسین سودمند درسال 1951 درمشهد در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. هنگام سربازی در نتیجه دوستی با جوانی مسیحی به مسیحیت گروید. سپس با یک خانم مسیحی نابینا ازدواج کرد که ثمره آن چهارفرزند بود. او در خانه اش در مشهد کلیسایی ایجاد کرده بود و به همین دلیل دستگیر شد. پس از آزادی موقتش رهبران کلیسا از وی خواستند که به اتفاق خانواده از کشور خارج و شبانی کلیسایی در یونان را بعهده بگیرد اما او اعلام کرد که خداوند او را برای خدمت در ایران خوانده است. چند هفته بعد از او خواسته شد مجددا خود را به مقامات قضایی مشهد معرفی کند، نزدیک به دو هفته خبری نبود تا عاقبت در سوم دسامبر1990 به خانواده اش اطلاع داده شد که زندانی بخاطر پافشاری بر ایمان مسیحی در محوطه زندان مشهد به دار آویخته شده و در مخروبه ای در حومه شهر دفن گردیده است .
اسقف هایک هوسپیان در سال 1969 رهبری کلیسای گرگان را به عهده گرفت.
در سال ۱۹۸۲ در مقام ناظر کلیساهای جماعت ربانی ایران انجام وظیفه نمود. اسقف هایک در ایجاد همکاری و اتحاد بیشتر بین کلیساهای پروتستان ایران نقشی کلیدی ایفا نمود و به ویژه بر اصل اتحاد کلیسا بهعنوان بدن مسیح تأکیدی خاص داشت.
او پس از مطلع شدن از صدور حکم اعدام برای کشیش مهدی دیباج، این خبر را در رسانه ای کرد. انتشار جهانی این خبر باعث شد تا مقامات حکومت مهدی دیباج را از زندان آزاد کنند. اما چند روز بعد پیکر خونین اسقف هایک در حالی که بهطرزی فجیع با ضربات چاقو به قتل رسیده بود در حومۀ تهران پیدا شد.
چند روز بعد از آزادی کشیش دیباج در 19 ژانویه 1994 در مسیر فرودگاه مهرآباد ربوده شد و با 26 ضربه چاقو به قتل رسید. جسد او را 12 روز بعد در پزشکی قانونی تحویل خانواده اش دادند. او سال ها رهبر کلیسای پروتستان (جماعت ربانی) ایران بود.
کشیش طاطوس میکائیلیان در سال 1932 در تهران به دنیا آمد. ایشان در سال ۱۹۶۵ با ژولیت ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد.
او عضو شورای کلیساهای انجیلی ایران، نویسنده، مترجم و محقق بود و برخی او را برجستهترین مترجم کلیسای ایران در دوران معاصر دانست. وی در طول زندگی خود بیش از ۶۰ جلد کتاب در زمینههای روحانی و اخلاقی ترجمه نمود. همچنین علاوه بر شبانی کلیساهای انجیلی، پس از شهادت اسقف هایک ریاست شورای شبانان کلیساهای پروتستان ایران را نیز بر عهده داشت.
29ژوئن 1994جهت ملاقات با کسی که خود را مسیحی و کشیش معرفی کرده بود از منزل خارج شد و هرگز بازنگشت. او ربوده و کشته شد.
روزنامه هت پارول چاپ هلند ( شماره 16 تير ) که بيانيه پورت اورت را منعکس کرده بود نوشت سه سال پيش کشيش ميکائيليان که به دعوت يک گروه مسيحی برای بازديد به هلند آمده بود گفته بود: «رژيم حاکم بر ايران يک ديکتاتوری مذهبی و همانند نازيهاست».
دیباج روز ۱۴ مرداد ۱۳۱۳ برابر ۵ ماه اوت ۱۹۳۴ میلادی در اصفهان به دنیا آمد. در ۱۴ سالگی به مسیحیت گروید و بلافاصله از خانه پدری اخراج گردید. به تهران رفت و خانواده ای مسیحی سرپرستی او را به عهده گرفتند.
مدتی بعد به پیشنهاد رهبران وقت کلیسای انجیلی، جهت فراگیری الهیات مسیحی عازم بیروت شد و سپس برای گذراندن دورههای تکمیلی به کشورهای هندوستان و سوئیس سفر کرد. به مدت دو سال نیز در افغانستان ماند و پس از بازگشت به ایران در دانشکده فنی بابل به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. در سال ۱۹۸۵ دستگیر شد اما بهخاطر پافشاری در ایمان مسیحی خود و عدم انکار مسیح، در سال ۱۹۹۳ برای محاکمه به دادگاه ساری احضار شد. ایشان در جلسه دادگاه دفاعیه معروف خود را ارائه داد که در روزنامه تایمز لندن نیز به چاپ رسید. دادگاه او را مجرم شناخته شد و برای ارتداد به مرگ محکوم کرد. در واکنش به این حکم، اسقف هایک هوسپیان که در آن زمان رهبری کلیساهای جماعت ربانی ایران را برعهده داشت، محافل جهانی را از این امر باخبر ساخت و مدت کوتاهی بعد، مقامات حکومت تحت فشارهای بینالمللی دیباج را بدون هیچ توضیحی آزاد کردند. بدین ترتیب او در ژانویه سال ۱۹۹۴، پس از ۹ سال و ۲۷ روز اسارت از زندان آزاد شد.
مهدی دیباج در روز ۲۴ ژوئن ۱۹۹۴، هنگامی که از باغ کلیسا واقع در زیبا دشت کرج برای شرکت در جشن تولد دخترشان فرشته عازم منزل بود، توسط افراد ناشناس ربوده شد. آنها او را به جنگلهای حومۀ تهران بردند و با ضربات چاقو به قتل رساندند.
بر روی جسد طاطوس میکائیلیان دست نوشته ای بود که بر روی آن آدرس محل جسد دیباج نوشته شده بود. در عرض سه روز دو کشیش به قتل رسیدند.
کشیش محمد باقر یوسفی ملقب به روانبخش بود که در سال ۱۹۶۴ میلادی در شهرستان امیرکلا واقع در استان مازندران چشم بهجهان گشود. در دوران سربازی، روزی بر حسب اتفاق پیام انجیل را بهزبان فارسی از طریق یکی از ایستگاههای رادیویی مسیحی شنید شد، با مسئولین آن رادیو تماس گرفت و سؤالات خود را با آنها در میان گذاشت. آن ها هم کشیش دیباج را به او معرفی کردند و وی به مسیحیت گروید. چندی بعد با اختر رحمانیان از نوکیشان مسیحی مشهد ازدواج کرد و در کلیسای گرگان مشغول خدمت شد.
در غیاب کشیش دیباج که بهخاطر مسیحی شدن در زندان بود، از دو پسر ایشان که در آن زمان ۱۴ و ۱۶ ساله بودند نگهداری کرد. روانبخش پس از مدتی به همراه خانواده اش به شهرستان ساری رفت و شبانی استان مازندران را به عهده گرفت. در 28 سپتامبر 1996 ساعت 6 صبح برای انجام مراسم دعا از منزل خارج شد. غروب همان روز به خانواده اش اطلاع داده شد که جسد حلق آویز شده اش پیدا شده است. حکومت مرگ وی را خودکشی اعلام کرد.
قربان دُردی تورانی در سال 1952 مطابق با 1331 شمسی در خانواده ای ترکمن و در شهر گنبد کاووس ( شهری در شرق دریای خزر) در کشور ایران متولد شد. او یکی از هشت فرزند خانواده بود. او سال ها بعد در نتیجه دوستی با یک مسیحی روسی به مسیحیت گروید و از طرف خانواده اش طرد شد. در بندر ترکمن به خاطر اعتقاداتش بارها مورد حمله و تهدید قرارگرفت و درنهایت نوامبر 2005 ( 2 آذر 1384 ) توسط گروهی ناشناس دستگیر شد. آن ها او را کتک زدند و با چاقو آنقدر مورد آزار و شکنجه قراد دادند تا جان سپرد. سپس جسد خون آلود او را در حالی که هنوز از آن خون میرفت جلوی در منزلش رها کردند.
محمد جابری و محمد علی جعفرزاده در می 2007 به قتل رسیدند و عباس امیری نیز در سال 2008 در ملک شهر اصفهان کشته شد. او مدت ها در جنگ ایران و عراق به عنوان بسیجی شرکت داشت و در آن جا مجروح شده بود. همسر عباس امیری نیز بر اثر جراحات ناشی از شکنجه ماموران امنیتی سه روز بعد از قتل شوهرش فوت کرد.
ماهنامه شماره ۱۵