آخرین به روز رسانی چهارشنبه, ژانویه 20, 2021
04 آوریل 2016 editor اصناف, مقالات ۰
زمان زیادی نگذشته است. شاید حدود دو دهه. دو دهه از زمانی که صدای دوره گردان در کوچههای شهرهای ما صدایی آشنا بود. دوره گردی که وارد میشد، مردمان دورش را میگرفتند و هر آنچه میخواستند، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را، تامین میکرد. صدای نمکیها و نان خشکیها و یا خرید وسایل کهنه و یا پنبه زنهایی که با آن ابزار بلند و بالایشان و در هنگام زدن پنبه برای تشک و بالشت و وسایل مورد نیاز خواب و آرامش مردمان، نوای تار مانندی را روانهی گوشهای اهالی محل میکردند.
زمانی گذشت. آرام آرام همان دوره گردها کم و کمتر شدند. اما بر تعداد دست فروشان افزوده شد. دست فروشانی که در دوران حضور دوره گردها نیز حضور داشتند. اما این بار به حاکمان بلامنازع خیابان بدل شده بودند. داستانی از پیوند این دو که به بسیار دور ترها بر میگردد.
تا پیش از مشروطه، دکان داران بازار در ایران و در گذرهای سنتی و چارسوقها، هر کدام حجرهای داشتند و نامی و بساطی. هر کدام اعتباری داشتند و حضوری و روزگاری. اما در کنار ایشان، غریبانی که برای گذران امور به شهرها میآمدند و یا کسانی که توان مالی درستی برای خرید یک حجره را نداشتند نیز امکان کسب خود را همیشه فراهم میدیدند. در میدان شهر و یا در کنار پلهی حجرهها بساط اندک خود را از آنچه برای عرضه داشتند پهن میکردند و به عرضهی متاع خود مشغول بودند. بخشی این دست فروشان دیروزین، از اهل شهر و فقرا بودند که اندکی اما عمده از دستی میخریدند و در بازار خرد اما قدری بیشتر میفروختند. عموماً قیمتهایشان هم از مغازههای رسمی پایینتر بود اما هرچه بود هزینهی خانوادهی عیالوار فروشنده در میآمد. بسیاری از این دست فروشان و همچنین دوره گردان در شهرها “کولیها” بودند.
روزگار اما با انقلاب مشروطهی مردم ایران، به دورهای پسای آن میرسد و جان و جهان ایرانی دگرگون میشود. اولین قانون شهرداریها یا بلدیهی آن روز، در ۱۹ خرداد ۱۲۸۶ شمسی تدوین میگردد و سه سال طول میکشد تا اولین بلدیه در پاتخت، در تهران، در ۱۲۸۹ شمسی تاسیس شود. اما این بلدیهها به دلیل مشکلات قانونی و عدم توان برای کار عمرانی در شهرها از تفوق برخوردار نبودند و سرانجام در سال ۱۲۹۰ شمسی، نمایندگان مجلس شورای ملی با پیشنهاد دولت با انفصال انجمنهای بلدی موافقت کردند. با ترمیم ضعفهای قانونی بلدیهها و تا آغاز سلطنت پهلوی اول، جمعاً ۱۶ بلدیه در ایران راه اندازی شد. (۱)
اما همین بلدیهها حال ماموریتی جدید یافته بودند. بلدیه آمده بود به خیابانها نظم و نسقی بدهد و شرایط را منظم کند. پس فروش و مغازه و وضعیت شهر هم باید منظم شود. اما آنچه منظم شدنی نبود، دست فروشان بودند. پس برخورد حاکمیتی با دست فروشان آغاز شد. امری که تا امروز نیز ادامه دارد.
دوره گردها از روستاها آغاز کردند. در روستاها نه واحد فروش مشخصی برای کالاها بود و نه صاحبان کالاها تمایلی داشتند که از شبکهی توزیع رسمی استفاده کنند. شبکهی توزیع رسمی به معنای دستهای در میانه و هر کدام حق حساب خودشان بود. اما دوره گردها تنها در روستاها باقی نماندند. به شهرها هم آمدند و به فروش کالاهایشان با همان سبک پیشین پرداختند. اما باید زمانها میگذشت تا در ایران عصر پهلوی اول و دوم، و همچنین دو دههی اول جمهوری اسلامی، بخش اعظمی از این دوره گردها به دست فروشانی بدل میشدند که در یک مکان ثابت بنشینند و برای خود حق آب و گلی پیدا کنند و به اصطلاح سرقفلی آن بخش از خیابان را از آن خود کنند. دکتر تقی آزاد ارمکی، جامعه شناس ایرانی و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در ارتباط با دلایل تبدیل شدن دوره گردها به دست فروشان میگوید: “در تبدیل دورهگرد به دستفروش چندین عامل تعیینکننده بودند: اول، هر چه تمرکز افراد در محلهها و کوچهها و خیابانهای شهر بیشتر شد، نیاز به حضور بیشتر و بادوامتر دورهگرد در قالب دستفروش افزایش مییافت. دوم، درخواست افراد و خانوادهها در خرید چندین کالا تا یک کالا و سختی حمل این کالا، افزایش تقاضا، به حضور مستمر و بادوام و با وسیله (چهارچرخ) و نام و نشان برای حفظ مشتری مهم شد. سوم، نابسامانی نظام شغل و کار که به بیکاری مزمن در شهرها دامن زد، عدهای را به این نوع مشاغل ترغیب کرد. نیاز مشتری، تمرکز جمعیت و اصل یکجانشینی، فقر و بیکاری و ارزان فروشی در کنار هم موجب شدند، تا دورهگردی متوقف شده و پدیدهی دستفروشی ظهور کند. البته طی زمان، عوامل دیگری در توسعه و فراگیری دستفروشی در شهر تهران موثر شدند. یکی از عواملی که موجب گسترش دستفروشی در شهر تهران شد، فقدان ساماندهی توزیع کالا در شهرها در قالب فروشگاهها و میدانها بود.”(۲)
دست فروشان امروز از مغضوبین ساختار شهرداریها و نظم و نسق رسمی و حکومتی جامعهاند. بر مبنای مادهی ۵۵ قانون شهرداریها جزو مظاهر سدمعبر تشخیص داده میشوند و به این بهانه با ایشان برخورد میشود. اما زمانی این کار محبوب قلوب بود و شاید دلمشغولی نوجوانانی که تازه دست و پنجه نرم کردن با بازار کار را میخواستند بیاموزند.
بسیاری از نوجوانان متولد دهههای ۴۰ و ۵۰ و متولدین اوایل دههی شصت باید در خاطر داشته باشند، تابستانهای بی درسی را که با پول اندکی از والدین، یا از داشتهی دیروز، یا ذخیرهی پول توجیبیهای روزهای مدرسه بساطی علم میکردند و از تخم مرغ شانسی تا پفک و لواشک و هزار و یک متاع خوردنی و غیرخوردنی را به مردمان میفروختند. درآمد اندکی کسب میکردند و گرچه این درآمد کفاف هیچ هزینهای را نمیداد، اما نشان تشخصی با آن نوجوان بود که تابستانش را نه با بطالت که با کار اقتصادی ادامه داده است. قطعاً بسیاری از خوانندگان جزو طبقهی متوسط جامعهی ایرانی که آن روزها را تجربه کردهاند، حرف نگارنده را -که خود نیز چنین کرده-، تصدیق میکنند.
هنوز هم و با وجود برخورد سخت و چکشی با دست فروشی از سوی حاکمیت، اهل هنر و ورزش ابایی از این ندارند که بگویند روزگاری را دستفروشی کردهاند و از این راه امرار معاش نمودهاند. کیانوش عیاری، نویسنده و کارگردان ایرانی در اولین گام آشنایی با کسب درآمد، دست فروشی کرده است (۳)؛ یا رضا عنایتی، فوتبالیست ارزنده و مهاجم گلزنی که سالها در تیم فوتبال استقلال تهران بازی کرده است نیز زمانی در مشهد دستفروشی میکرد. (۴)
اصلاً بگذارید مثالی دیگر بزنم. در سال ۹۲ در شهر مهاباد یک دستفروش تحصیل کرده -آری تحصیل کرده-، به عضویت در شورای شهر مهاباد رسید. او که مدرک کارشناسی خود را در رشتهی شیمی دریافت کرده، در پوستر تبلیغاتی خودش در همان زمان چنین اعلام کرده است: “اینجانب محمد چکول کاندیدای چهارمین دورهی شورای اسلامی شهر مهاباد با دستانی خالی اما سرشار از امید به خدا اعلام میدارم حقیر بعد از چندین سال دستفروشی برای اثبات حسن نیت لیست اموال دارایی منقول و غیرمنقولام را به مردم شریف اعلام میدارم.” (۵)
دست فروشی روزگاری علاوه بر ناپسند نبودن، مدال افتخاری بر گردن فرد بود. اصلاً زمانی بالاخص پس از پیروزی انقلاب، داشتن سابقهی دست فروشی به تشخصی برای حاکمان تازه بر تخت نشسته پس از پیروزی انقلاب، بالاخص پس از نخست وزیری رجائی بدل شد؛ وقتی محمدعلی غضنفری، که خبرگزاری فارس او را پیرمردی ” انقلابی، بسیجی، رزمنده و جانباز” میخواند، از رجائی می گوید، از خاطرات دست فروشی خود به همراه محمدعلی رجائی، نخست وزیر و بعد رئیس جمهور جمهوری اسلامی میگوید. و ظاهراً و بر اساس این خاطرات، دست فروشی به روشی برای پنهان کاری و رد یا پخش کردن اعلامیهها بدل شده بود. (۶)
انقلاب به گفتهی بنیانگذار نظام جدید، انقلاب پابرهنهها بود. البته قرار بود که دنیا و آخرت مردمان با نظام جدید آباد شود. انقلابی که بخشی از پیاده نظام آن همین حاشیه نشینان فقر زده بودند و دست فروشی یکی از ابزارهای مبارزاتی و مخفی کاری در آن بود. اما پس از پیروزی و به طور مشخص پس از جنگ، کشتیبان را سیاستی دگر آمد. برخوردها شدید و شدیدتر شدند. و البته لشکر بیکاران و فقرا هم وسیع و وسیعتر. یک مقام مسئول در وزارت راه و شهرسازی نقل میکند که حدفاصل سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۱، جمعیت تهران ده درصد کمتر، اما جمعیت حاشیه نشینان تهران، که امروز نام جدید حومه به خود گرفته است، دوبرابر شده است. (۷) گزارش دیگری نیز حکایت از آن دارد که حدفاصل سالهای ۸۶ تا ۹۲، و با وجود رشد جمعیت جویای کار در ایران، تعداد شغلها رشدی نداشته است و در حدود ۲۱ میلیون ثابت مانده است. (۸) به این مسئله اضافه کنید که بنا به گفتهی رئیس انجمن جمعیت شناسی ایران در شهریور ۹۳، ایران در دوران پنجرهی جمعیتی قرار دارد و نزدیک به یک سوم این جمعیت، را افراد مابین ۲۵ تا ۴۰ سال تشکیل میدهند که همگی جویای کار هستند. (۹)
جویای کارند اما تعداد کار ثابت است. تعداد ثابت و جمعیت بیکاران در حال رشد. دستشان کوتاه و خرما بر نخیل.
اما بخشی از همین جمعیت جویای کار، بالاخص زمانی که امکان یافتِ کار پیدا نمیکنند، دست به دست فروشی میزنند. دست فروشی میکنند تا سرشان بالا باشد، نیازمند کسی نباشند و با عزت زندگی کنند؛ عزت اقتصادی که ریشه در عزت نفس آنها دارد. ساده نیست از سحرگاه تا بوق شب دویدن، در سرما و گرما از این سو به آن سو رفتن، با ماموران شهرداری و مغازه دارها و هزار و یک مامور مدعی و غیر مدعی سروکله زدن و موش و گربه بازی کردن و فروختن جنس به مردم و شبانگاه با چندرغازی در آمد به خانه برگشتن. خاطرم هست در حدود سال ۸۵، زمانی که در خانهی کودکان کار و خیابان دروازه غار روزهایی را برای خدمت میرفتم پسرکی را دیدم ۱۵ ساله. روزی عصبانی به درون محوطهی خانه کودکان کار آمد. وقتی با او همکلام شدم از تاهلش گفت و از اینکه بستههای دستمال کاغذی را برده تا در میدان آریاشهر، صادقیه تهران بفروشد، اما ماموران مترو کل مایملک او را مصادره کردهاند. او میگریست و از من میپرسید چه کسی نان زن و بچهی مرا میدهد؟!
اما داستان دست فروشان تنها با گریستن تمام نمیشود. ناگاه یونس عساکرهای و دهها یونس عساکره پیدا میشوند و با خودسوزی و خودکشی از مسئولان میپرسند که اگر این شغل نه، پس چه کسی جواب شکمهای گرسنه و سرهای بی سقف فرزندان آنها را خواهد داد؟
در یاری دست فروشان و این مصیبتی که پیش آمده اما همیاران جامعهی مدنی کوشا هستند و اگر صدای ایشان نبود، شاید صدای این همه دست فروش تحت ستم به این راحتیها شنیده نمیشد. ایشان در راستای همین تلاش نامههای مفصلی را با امضای حدود ۵۵۰ امضا، از استاد دانشگاه تا دستفروش به مقامات فرستاده اند (۱۰) و کمپینی به نام “دست فروشی را حمایت کنید، نه حذف” تشکیل دادهاند تا به یاری این طبقهی آسیب پذیر جامعهی ایران بپردازند. (۱۱)
این فعالین همچنین تلاش کردهاند تا پای اتاق اصناف را به میدان بکشانند. دستفروشان را به رسمیت بشناسند و تلاش کنند تا این دستفروشی با حضور همین دست فروشان، سازماندهی شود و سازوکار و ساختاری پیدا کند. ایشان تلاش میکنند تا متهم ردیف اول در آزار دست فروشان یعنی شهرداریها را به تعامل بکشانند. و شهردار هم در زبان گاه سخن از مهر میگوید. شهردار تهران در جایی میگوید که: “ما نمیخواهیم با دست فروشان مخالفت کنیم و جلوی اینها را بگیریم چرا که شرایط اشتغال را میفهمیم و متوجه هستیم که بسیاری از خانوادهها به این کار نیاز دارند.” اما بعد سردار، دکتر، خلبان قالیباف ادامه میدهد که “ما نمیخواهیم نان اینها ( دستفروشان )را قطع کنیم بلکه میخواهیم آنها را ساماندهی کنیم به نحوی که فروش آنها باید در زمان و مکان معین و با اقلام مشخص صورت گیرد” و ایضاً از مشخص کردن روز برای ارائه و فروش دست فروشان سخن میگوید. (۱۲)
دقیقاً مشخص نیست که شهردار تهران خود نمیداند یا خود را به ندانستن زده است. چرا که زمان و مکان مشخص کردن و اقلام و جنس مشخص کردن برای دست فروشان، که بر مبنای نیاز بازار و مکان عرضه در زمانهای مختلف سال مکان خود را تغییر میدهند و این طبیعت این کار است به شوخی بیشتر شباهت دارد؛ و بعد همین شهرداری که البته شهردارش بارها در رقابت ریاست جمهوری شکست خورده و به شهرداریاش بازگشته، با نیروهایی با نامهای مختلفی چون “حریم بان، شهربان، رفع سد معتبر و قس علیهذا” به جان دست فروشان میافتاد و با ضرب و شتم شدید آنها، اموالشان را به غارت میبرد و دست آخر دست فروش بیچاره میماند، بی آهی در بساطی.
ایضاً داستان سازماندهی توسط شهرداری، اگر قرار است بر صبغه و سابقهی دیگر سازماندهیهای دیگر این نهاد باشد میشود حکایت ما را به تو امید نیست شر مرسان! چرا که هر سازماندهی و ساماندهی و عضویت در هر مکانی و مسئلهای، نیازمند پولی است و حق فلان و بهمان به دست فروش بخت برگشته بسته میشود و آخر سر او هر چه هم در میآورد باید به حلقوم شهرداریای بریزد که به همهی شهر، از خیابان تا خانه و همه چیز، به چشم درآمد شهری نگاه میکند و بعد البته بودجهی دولتیاش هم به موقع میرسد!
مسئلهی دست فروشان در تهران و در ایران به مسئلهای بغرنج بدل شده که دخالتهای حکومتی نیز خود بر این مصیبت افزوده است. متاسفانه حکومت، استقلال اصناف را هم به رسمیت نمیشناسند تا کنار برود و بگذارد همین جمع دستفروشان برای خود نظم و نسقی برپا کنند و بعد با شهرداری و حکومت به مذاکره بنشینند. متاسفانه این مبنا که همهی امور میبایست دست نشانده باشد موجب شده تا استقلالی برای هیچ فرد و صنفی باقی نگذارد.
دست فروشی میوهی شب عیدی در خیابان شادمان به خشونت کشیده میشود و با دست فروش بخت برگشته در خیابانی که اتفاقاً اهل محل میوهی خود را از میوه فروشیها و همین دست فروشان تهیه میکنند و بسیار هم راضی هستند برخورد میکنند. دست فروش دیگری در تهران خودسوزی میکند. (۱۳) برخورد، خودسوزی، غارت امول و هزار و یک مصیبت دیگر. امروز سهم دستفروشان از ماموران امنیت بان در تهران و ایران این است. حضراتی که مدعای تامین امنیت از غرب تا شرق گیتی را هم دارند!
23 ژوئن 2014 ۹