آخرین به روز رسانی چهارشنبه, مارس 20, 2024
24 فوریه 2015 editor گفتگوها ۰
اقتراحی در باب حقوق بشر و انقلاب بهمن ۵۷
با توجه به محکومیت شاه و گزارش سازمان صلیب سرخ جهانی مبنی بر اعمال شکنجه بر زندانیان سیاسی از سوی ساواک در زندانها به عنوان نمونهای از نقض حقوق بشر، موازین و مولفههای حقوق بشری تا چه حد دغدغههای خودِ انقلاب و انقلابیون بود؟ شعارهای انقلاب تا چه حد به مفاهیمِ حقوق بشری اشاره داشت؟ از حیثِ حقوق بشر و آزادی بیان، ایرانِ قبل از انقلاب بهمن ۵۷، در چه وضعیتی قرار داشت و بعد از آن در چه وضعیتی قرار گرفت؟ عمده دلایل اعتراضات مردم چه بود؟ عدهای بر این باورند که انقلاب فی النفسه نمیتواند عاری از خشونت باشد؛ اما چه چیزی به واقع خشونت محسوب میشود؟ آیا شما امروز خودتان را یک انقلابی میدانید یا کسی که بیشتر به موازین حقوق بشری پایبند است؟
اینها سوالاتیست که خواستهایم پاسخ دیدگاههای مختلف در خصوص آن را بیابیم تا شاید در نهایت بتوان به نتیجه گیری واحدی هم رسید. از این رو، به سراغ جمعی از فعالین سیاسی-اجتماعی بنام رفتهایم که هر یک به نوعی درگیر وقایع و تحولات سیاسی-اجتماعی ایران در اواخر دههی پنجاه بودند؛ عموم این افراد به نحوی خود نیز از قربانیان نقض حقوق بشر در قبل و بعد از انقلاب بهمن ۵۷ به شمار میروند.
عباس سماکار، شاعر، نویسنده و فیلمسازی که در سال ۱۳۵۲ به همراه خسرو گلسرخی و چند تن دیگر به اعدام محکوم شده بود، یکی از افرادیست که در این اقتراح به سوالات ما پاسخ داده است و از او به پاس همکاریاش، قدردانی میشود…
آن زمان، تحت عنوان مسائل حقوق بشری، مشکلات سنجیده نمیشد. چیزی که مطرح بود –کاری به اینکه با چه عنوانی سنجیده و قضاوت میشد، ندارم- این بود که کلاً رژیم شاه هیچ گونه تحملی برای شرکت و دخالتگری مردم در مسائل اجتماعی و اقتصادی خودشان نداشت. معتقد بود آن چیزی که دیکته میشود باید انجام بشود و مردم هم تبعیت کنند. در هیچ زمینهای نمیپذیرفت که مردم دارای استقلال عمل باشند به همین دلیل هم اگر فرد یا افراد و یا دسته و گروهی در زمینهای دست به اعتراض میزدند، بلافاصله دستگیر میشدند و در زندانها مورد شکنجه قرار میگرفتند و به حبسهای طولانی مدت محکوم میشدند و بسته به شدت و نوع اعتراضی که کرده بودند، احتمال اعدامشان هم وجود داشت. چه بسا که در بسیاری از موارد، زندانیان را از ملاقات با اعضای خانوادهشان محروم میکردند. اصولاً رابطههای درون زندان هم محدود بود، یعنی از نظر رژیم هرگونه حرکت و ارتباط زندانیان با هم، توطئه علیه پلیس و زندانبان محسوب میشد و زندانی مورد بازجویی قرار میگرفت و اگر اطلاعات لازم به بازجویان داده نمیشد و یا آن اطلاعات مطابق با گزارشهایی نبود که جاسوسان زندانبان گزارش داده بودند، زندانی مورد اذیت و آزار فراوان قرار میگرفت. در زندانهای عادی شاید حتی وضع بدتر بود چرا که مقاومت دسته جمعی در مقابل زندانبان در برابر فشارهایی که به زندانیان میآمد، وجود نداشت. بنابراین در این زندانها کسانی که توانایی مالی یا حتی توانایی بدنی بالایی نداشتند، آزار بسیار میدیدند. یعنی یک مجموعهای از بی حقوقیها که حالا اسمش را بگذاریم حقوق بشر یا هر چیزی دیگری، اعمال میشد و در این راستا، زندانیان و مردم ایران اصولاً دچار آسیب میشدند.
واکنشهای رژیم شاه در زندان اصولاً از این قبیل بود. البته سرکوب هم شکلهای مختلفی داشت و فقط هم زندان و شکنجه نبود؛ بایکوتهای مختلف، بیکارسازیها و تبعید بود.
من دستهی جمعیتی خاصی را به عنوان انقلابیون نمیشناسم و معتقدم که انقلاب کار مردم و تودههای عظیم مردم است؛ یعنی یک گروه خاص خواه یا ناخواه، انقلاب نمیکند. بنابر این نگاه نسبت به انقلاب و اعتراضات و شورشهای عمومی و اجتماعی، اصولاً در هرگونه مبارزهی اجتماعی، انگیزههای مختلفی اعم از مسائل طبقاتی، سیاسی و اجتماعی وجود دارد. من فکر میکنم در جامعهی ما و در رابطه با انقلاب بهمن ۵۷، یک تغییر ساختاری در استراکچر طبقاتی جامعهی ما به وجود آمده بود، اقشاری میانی رشد کرده بودند، کارگران و زحمتکشان بسیاری از زمینههای تولیدی پیشا سرمایهداری کنده شده بودند و قادر نبودند با محصولات تازهی فرضا ًکشاورزی که از طریق واردات در جامعه به فروش میرفت، رقابت بکنند و به تولید ادامه بدهند و میآمدند در اطراف شهرها و حاشیه نشین میشدند و به دنبال کار میگشتند. این مسائل خصوصاً از سال ۵۲ به بعد که قیمت نفت بالا رفت به وجود آمد و آنها جذب کار در پروژههای صنعتی و یا بخش خدمات میشدند و از این طریق زندگی خودشان را میگذراندند. اما خواه و ناخواه این نوع زندگی حاشیه نشینی نمیتوانست آنها را جذب زندگی شهری بکند و با آن مواهبی که در اثر همین افزایش ناگهانی قیمت نفت در بین اقشار میلانی جامعه نظیر کارمندان ادارات و ارتشیها و بازاریها پدید آمده بود، برابری بکند و در این زندگی تازه شریک بشوند. اینها میلیونها نفر هم میشدند و میزان قدرت خریدشان پس از رفاهی دو-سه ساله پایین آمد و بیکاری و فشار نسبت به این اقشار در جامعه زیاد شد به طوری که شاه مجبور شد که به خاطر اعتراضات اجتماعی در آخرین سالهای حکومتش، آن سیستم از کجا آوردهاید را به راه بیندازد و دزدها و غارتگران اموال عمومی را بگیرند. اما این مسائل هیچ کدام پاسخگو نبودند چرا که شاه هیج طرح معینی برای استفاده از این افزایش قیمت نفت نداشت، جامعه را با سیاستهای غلط اقتصادی خودش دچار بحران کرد و نتوانست از این موقعیت برای پایه ریزی یک اقتصاد محکم در جامعه استفاده کند در نتیجه، طبقات و اقشار مختلفی با او به مقابله برخواستند. البته عوامل دیگری نظیر حمایت کارتر از اعتراضات عمومی و سیاست حقوق بشر وی (بر اساس اینکه امریکا پس از جنگ ویتنام در صدد ترمیم چهرهی خود در جهان بود) و دفاع از مذهبیون از طریق رسانههایی مثل بی بی سی به عنوان یک گزینهی جایگزین در بین افکار عمومی، در مقابل کمبود نیروهای انقلابی و فشارهایی که متحمل شده بودند، هم در آن موثر بود.
پس از شکستن سلطهی نظامی و اداری و قضایی رژیم شاه، در یک سال اول، با توجه به اینکه رژیم جمهوری اسلامی، هنوز برقرار نشده بود، مردم از بیشترین سطح آزادیهای اجتماعی برخوردار بودند. وجود کتابهای جلد سفید و مختلف، نشریات، نوارها، شکل گیری تجمعات و غیره، نمونهای از این آزادیهای وسیع اجتماعی بود که به سادگی هم نمیشد جلوی آن گرفته شود. اما با توجه به نفوذ وحشتناک روح الله خمینی در بین تودههای مردم و همان حاشیه نشینان شهری و با لشکرکشی و سازماندگی نیروهای نظامی در کمیتهها و غیره، سعی کردند بر آن غلبه کنند و دعواها و مجادلات ۲-۳ سالی به طول انجامید تا در نهایت بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰، سلطهی خودشان را بر جامعه برقرار کردند و با کشتار وسیع زندانیان سیاسی، به سرکوب آزادیهای اجتماعی و سیاسی دست زدند…
من کسی نیستم که به موزاین حقوق بشری، با آن مفهمومی که مطرح است، پایبند باشم و من خودم را همچنان انقلابی و طرفدار انقلاب میدانم. موازین حقوق بشری، برای آزادیهای همه جانبه کافی نیست. مثلاً این موازین استثمار و مالکیت خصوصی را قبول دارد و به نظر من، این امر یکی از پایههای بی عدالتی و به نوعی نقض حقوق بشر در جهان است. قانون مندی میباید در تمامی عرصهها باشد و در معیشت و اقتصاد هم وجود داشته باشد.
از طرفی طبیعیست که مردم خواهان خشونت نیستند. مردم نه اعدام، نه کشتار و نه زندان میخواهند و قطعاً دلشان میخواهد که یک زندگی آرام و انسانی داشته باشند و این امکان برایشان فراهم شود که بدون تحقیر و ستم کشیدن، شکم خودشان را سیر بکنند و چشم انداز آینده، برایشان روشن باشد. اما اینکه انقلابها خواه یا ناخواه به حرکت مسلحانه کشیده میشود، دقیقاً به این دلیل است که رژیمها دست به مقابله با خواست مردم میزنند. این مردم نیستند که میخواهند با اعمال خشونت، خواستههای خودشان را برقرار کنند بلکه این رژیمها هستند که به خواست تودههای مردم پاسخ نمیدهند و مردم ناچار میشوند که به زور حاکمان را کنار بزنند. نمیشود که شما بروی از آن سرباز، توپچی و یا نظامی که به روی شما تفنگ کشیده، خواهش کنی که کنار برود! آنها ابا خواهش و تمنا کنار نمیروند و تو را میکشند. انقلاب به گمان من، خشونت محسوب نمیشود. چرا که انقلاب حرکتیست برای اینکه جلوی خشونت را بگیرد و بحثی دفاعی ست.
مقاومت در برابر رژیمها را خیلیها خشونت مینامند اما خشونت دولتی را خشونت نمینامند و اگر هم بنامند، راهکار درستی برای مقابله با آن نمیدهند، در حالی که این چنین نیست؛ در سال ۸۸ مثلاً، مردم صرفاً میخواستند حقوق خودشان را از حکومت طلب کنند اما حکومت در برابر آنان ایستاد و مردم هم در برابر چنین مسئلهای مقاومت کردند و البته آنان توپ و تفنگ و تانک در دست نداشتند.
23 ژوئن 2014 ۹
1 سالپیش